داستان فیلم مغز استخوان

فیلم «مغز استخوان» به کارگردانی حمیدرضا قربانی، داستان مادری به نام بهار را روایت میکند که پسرش، پیام، به بیماری سرطان مبتلا شده است. پزشکان تنها راه نجات پیام را استفاده از سلولهای بند ناف نوزادی میدانند که باید از پدر و مادر مشترک با پیام باشد. این در حالی است که بهار از همسر سابقش، مجید، جدا شده و با همسر فعلیاش، حسین، زندگی میکند. مجید نیز به جرم قتل و تجاوز در زندان به سر میبرد و حکم اعدامش نزدیک است. بهار برای نجات جان پسرش، تصمیم میگیرد از حسین جدا شده و مجدداً با مجید ازدواج کند تا نوزادی به دنیا بیاورد که بتواند سلولهای بند نافش را برای درمان پیام استفاده کند.
در ادامه، بهار با چالشهای متعددی مواجه میشود. او باید با احساسات و تعارضات درونی خود، مخالفتهای حسین و خانوادهاش، و همچنین شرایط پیچیده قانونی و اجتماعی دست و پنجه نرم کند. در نهایت، پس از تلاشهای فراوان، بهار موفق میشود با مجید ازدواج کند و نوزادی به دنیا بیاورد. اما در یک پیچش غیرمنتظره، مجید از برقراری رابطه با بهار سر باز میزند و تصمیم میگیرد که بهار و حسین به زندگی خود بازگردند. این تصمیم مجید، بهار را در موقعیتی دشوار قرار میدهد و پایان فیلم را به یک تراژدی تبدیل میکند.
فیلم «مغز استخوان» با پرداختن به موضوعات حساسی مانند بیماری کودکان، تصمیمات دشوار والدین، و تعارضات اخلاقی و قانونی، سعی دارد مخاطب را با چالشهای پیچیدهای مواجه کند. با این حال، برخی منتقدان معتقدند که فیلم در پرداختن به جزئیات و عمق شخصیتها موفق نبوده و برخی از تصمیمات شخصیتها غیرمنطقی به نظر میرسد.
در مجموع، «مغز استخوان» تلاشی است برای به تصویر کشیدن تصمیمات دشوار و پیامدهای آنها در زندگی افراد، اما در برخی جنبهها نتوانسته است به طور کامل انتظارات را برآورده کند.