معنی درس هشتم فارسی یازدهم در کوی عاشقان + آرایه های ادبی

در محله عاشقان

توضیح درس:
این درس، داستانی از کتاب “تذکرة الاولیاء” نوشته عطار نیشابوری است. داستان درباره مردی ثروتمند و مغرور به نام “ابراهیم ادهم” است که زندگی بسیار تجملی و پر زرق و برقی داشت. یک شب، وقتی او در قصر خودش مشغول خوشگذرانی بود، ناگهان صدای پای فردی از پشت بام قصر شنید. این اتفاق چند شب پشت سر هم تکرار شد. ابراهیم که از این موضوع بسیار نگران و عصبانی شده بود، فریاد زد و پرسید: «چه کسی است روی پشت بام من؟»

پاسخ آمد: «صاحب خانه‌ام.» یا به روایتی دیگر: «مشغول کاری هستم، شتر گمشده‌ام را می‌جویم.»

ابراهیم با تعجب گفت: «مگر شتر را روی پشت بام می‌توان یافت؟»
آن صدا در جواب گفت: «تو هم چگونه انتظار داری خدا را با این همه زرق و برق و تجملات دنیوی پیدا کنی؟»

این سخن مانند صاعقه‌ای بر جان ابراهیم فرود آمد و زندگی او را برای همیشه تغییر داد. او از جای خود بلند شد، همه ثروت و قدرتش را رها کرد، لباس فقیران را پوشید و به راه خدا رفت تا به یکی از بزرگترین عارفان زمان خود تبدیل شود. این داستان، نشان‌دهنده نقطه عطفی در زندگی یک انسان و بیداری ناگهانی روح اوست.

آرایه‌های ادبی:
* **تشبیه:** مانند «مانند برقی درخشید و رفت» که سرعت و ناگهانی بودن تغییر حال ابراهیم را نشان می‌دهد.
* **کنایه:** گفتن «شتر گمشده‌ام را می‌جویم» کنایه از جستجوی خدا یا حقیقت گمشده دارد.
* **استعاره:** استفاده از کلمه “شتر” به جای “مقصود و حقیقت زندگی”.
* **تضاد:** противопоضعی بین “زندگی پرتجمّل” ابراهیم و “زندگی ساده و عارفانه” او پس از بیداری.
* **جناس:** در برخی از عبارات برای ایجاد وزن و زیبایی بیشتر استفاده شده است.

معنی درس هشتم فارسی یازدهم در کوی عاشقان + آرایه های ادبی

**عنوان درس: درس هشتم: در کوی عاشقان**
**موضوع: درک واژه‌ها و مفهوم شعر**

در این بخش، به بررسی معنای واژه‌ها و درک بهتر شعر “در کوی عاشقان” می‌پردازیم. هدف این است که با توضیح ساده و روشن، بتوانید منظور شاعر را به خوبی درک کنید و با مفاهیم عمیق آن آشنا شوید.

هر کلمه در شعر، معنای خاصی دارد که به انتقال احساس و پیام شاعر کمک می‌کند. در اینجا، این واژه‌ها را به زبانی ساده توضیح می‌دهیم تا برای همه قابل فهم باشد. همچنین، با بیان مفهوم کلی شعر، می‌خواهیم به شما کمک کنیم تا بهتر با دنیای عاطفی و اندیشه‌های شاعر همراه شوید.

با مطالعه این بخش، نه تنها با معنی دقیق کلمات آشنا می‌شوید، بلکه می‌توانید ارتباط عمیق‌تری با شعر برقرار کنید و از زیبایی‌های پنهان آن لذت ببرید.

معنی صفحه ۶۷ و ۶۸ و ۶۹ و ۷۰ و ۷۱ فارسی یازدهم

انتخاب سریع صفحه:
معنی صفحات ۶۷ تا ۷۱ فارسی یازدهم
صفحه ۶۸ فارسی یازدهم
صفحه ۶۹ فارسی یازدهم
صفحه ۷۰ فارسی یازدهم
صفحه ۷۱ فارسی یازدهم

🔹 محمّد، که به جلال‌الدّین معروف بود و مردم او را «مولانا» یا «مولوی» صدا می‌زدند، در ابتدای قرن هفتم در شهر بلخ چشم به جهان گشود. دلیل اینکه به او «رومی» یا «مولانای روم» می‌گفتند، زندگی طولانی‌اش در شهر قونیه بود. با این حال، جلال‌الدّین همیشه خود را اهل خراسان می‌دانست و به همشهری‌های قدیمی خود علاقه‌ی زیادی داشت و یاد آنان همیشه آرامش را از دلش می‌ربود. پدر جلال‌الدّین، محمّدبن‌حسین خطیبی، که به «بهاءالدّین ولد» شهرت داشت، از دانشمندان بزرگ زمان خود به شمار می‌رفت. به دلیل ترس از حمله‌های بیرحمانه و کشتار لشکر مغول و همچنین ناراحتی از خوارزمشاه، ناچار شد از بلخ کوچ کند. در آن زمان جلال‌الدّین تنها پنج یا شش سال داشت که خانواده‌اش از بلخ و بستگانشان خداحافظی کردند و برای انجام سفر حج راه افتادند. وقتی به نیشابور رسیدند، با شیخ فریدالدّین عطّار دیدار کردند. شیخ عطّار کتاب «اسرارنامه» را به جلال‌الدّین که در آن زمان کودکی بیش نبود هدیه داد و به پدرش بهاءالدّین گفت: «زود باشد که این پسر تو، آتش در سوختگان عالم زند.»

**قلمرو زبانی:**
ملقّب: معروف شده، دارای لقب
اقامت: زندگی کردن، سکونت
قونیه: یکی از شهرهای کشور ترکیه
رنجش: ناراحت شدن، آزرده‌خاطری
بدرود گفت: خداحافظی کرد
زود باشد: به زودی، در زمانی نزدیک
سوختگان: عاشقان و عارفان

**قلمرو ادبی:**
دلش آرام نبوده: یعنی همیشه بی‌قرار و نگران بوده
دل: به معنای وجود و درونش
بدرود گفت: یعنی ترک کردن و رفتن
آتش: نماد عشق و شور
آتش زدن: یعنی ایجاد شور و هیجان در دیگران
سوختگان: اشاره به کسانی که در راه عشق می‌سوزند
رهسپار شدن: یعنی به سفر رفتن
آتش و سوختگان: این دو کلمه با هم ارتباط معنایی دارند.

🔹 وقتی بهاءولد مراسم حج را به پایان رساند، در مسیر بازگشت به سمت شام حرکت کرد و مدتی در آن مناطق زندگی کرد. خبر پرهیزگاری، دانش و تأثیرگذاری بهاءولد همه‌جا پیچید تا اینکه پادشاه سلجوقی روم، علاءالدّین کیقباد، از مقام و منزلت او باخبر شد و مشتاق دیدارش گردید. بهاءولد به درخواست او به قونیه رفت و به آن پادشاه پیوست. او به این دلیل آن منطقه را برای زندگی انتخاب کرد که سرزمین روم از حمله و غارت سپاه مغول در امان بود و پادشاهی آگاه، خردمند و حامی دانشمندان داشت و محیطی آرام و آزاد برای زندگی فراهم بود. مردم آن سرزمین محبت زیادی به او نشان دادند و سلطان نیز به‌شدت او را احترام می‌کرد.

**قلمرو زبانی:**
مناسک: جمعِ منسک، به معنای اعمال و آیین‌های دینی
آوازه: شهرت
تقوا: پرهیزگاری
فضل: دانش و برتری اخلاقی
مقامات: جایگاه‌ها، درجات
طالب: خواستار، مشتاق
شهریار: پادشاه
دیار: سرزمین، منطقه
صاحب بصیرت: فرد دانا و بینا
نواحی: مناطق

**قلمرو ادبی:**
مناسک: کنایه از اعمال و آیین‌های حج
به سر بردن: یعنی زندگی کردن و وقت گذراندن
تاخت و تاز: کنایه از حمله و غارت
آرام و آزاد: این دو واژه با هم هماهنگی و تناسب دارند.

🔹 جلال‌الدّین در سن هجده سالگی به دستور پدر با «گوهر خاتون» اهل سمرقند ازدواج کرد. پس از فوت بهاءالدّین، جلال‌الدّین محمّد به اصرار مریدان و شاگردان پدرش، مسئولیت جلسات درس و سخنرانی‌های مذهبی را بر عهده گرفت. او در آن زمان بیست و چهار سال داشت. بعد از این اتفاق، جلال‌الدّین مدتی در شهر حَلَب به یادگیری علوم مختلف مشغول شد و سپس به سوی دمشق حرکت کرد…

صفحه ۶۸ فارسی یازدهم

جلال‌الدین مدتی در شهرهای حلب و شام زندگی کرد که در مجموع این اقامت هفت سال طول کشید. سپس به قونیه بازگشت و هر روز، مانند پدرش، در مدرسه به آموزش علوم دینی و راهنمایی مردم مشغول شد و دانشجویان علوم دینی در کلاس‌هایش حاضر می‌شدند. در این دوران، جلال‌الدین روزها را به تدریس می‌گذراند و شاگردان و پیروان زیادی از حضور او بهره می‌بردند و همه مردم بر پرهیزگاری و زندگی ساده او اتفاق نظر داشتند. ناگهان خورشید عشق و آفتاب حقیقت در برابر او ظاهر شد؛ این شخص، شمس‌الدین تبریزی بود. شمس اهل تبریز بود و خانواده‌اش نیز تبریزی بودند. او برای کسب دانش و معرفت، بسیار سفر کرد و از بسیاری از استادان بزرگ بهره برد. به خاطر سفرهای زیاد و البته جست‌و‌جو و پرواز در جهان معنویت، او را “شمس پرنده” می‌نامیدند.

شمس‌الدین در روز ۲۶ جمادی‌الثانی سال ۶۴۲ قمری به قونیه وارد شد. شمس، عارفی کامل و مردی الهی بود و مولانا جلال‌الدین که همیشه در جست‌و‌جوی چنین افرادی بود، وقتی او را دید، نشانه‌هایی از لطف خدا در او یافت و فهمید که او همان راهنمای معنوی است که سال‌ها در جست‌وجویش بود. به همین دلیل، به سوی شمس روی آورد و با او به گفت‌وگو و خلوت نشست و ارتباط خود را با همه مردم، چه آشنا و چه غریبه، قطع کرد و تدریس و موعظه را رها کرد. مولانا جلال‌الدین با وجود همه علم و استادی‌اش، که در آن زمان حدود سی‌وهشت سال داشت، در برابر شمس به شاگردی نشست و دوباره دانش‌آموز شد. این خلوت عارفانه حدود چهل روز به طول انجامید.

مولانا آن‌قدر در دانش و معرفت شمس غرق شد که پیروان خود را فراموش کرد. مردم قونیه، عالمان و زاهدان، مانند شاگردانش، از تغییر رفتار مولانا خشمگین شدند و او را سرزنش کردند. دشمنی آنان نسبت به شمس هر روز بیشتر می‌شد. مولانا جلال‌الدین در این میان، با بی‌توجهی به سرزنش و هیاهوی مردم، خود را با سرودن غزل‌های پرشور و عاشقانه سرگرم می‌کرد.

با افزایش خشم و ناراحتی مردم، شمس ناچار قونیه را ترک کرد. مولانا برای یافتن شمس به تکاپو افتاد و سرانجام فهمید که او به دمشق رفته است. مولانا چندین نامه و پیغام فرستاد و غزل سرود و برای شمس فرستاد. یاران مولانا نیز که پژمردگی و اندوه او را در نبود شمس دیده بودند، از رفتار خود پشیمان شدند و…

صفحه ۶۹ فارسی یازدهم

پشیمان شدند و به سوی مولانا بازگشتند. مولانا درخواست بخشش آنان را پذیرفت و پسرش، سلطان ولد، را با شعری که در ادامه می‌آید، به جستجوی شمس به سوی دمشق فرستاد.

**قلمرو زبانی:**
در پیِ: به دنبالِ
ناگزیر: ناچار
تکاپو: تلاش و جست‌وجوی بسیار
عذر: پوزش
خشم و غضب – پژمردگی و دلتنگی: این کلمات معنایی نزدیک به هم دارند.

**قلمرو ادبی:**
پژمردگی و دلتنگی: اشاره به حالت افسردگی و ناراحتی دارد.
روی آوردن: اشاره به توجه کردن و رویکردن به سوی کسی است.
 

بروید ای حریفان، بکِشید یار ما  را به من آورید آخِر، صنمِ گریزپا را

ای دوستان و همراهان، بروید و آن یاری که از ما می‌گریزد (شمس تبریزی) را نزد من آورید.

**توضیح کلمات:**
حریفان: دوستان و همراهان
صنم: معشوق و محبوب زیبارو
گریزپا: کسی که می‌گریزد و فراری است
بیت: یک بند شعر

**زیبایی‌های ادبی:**
صنم: اشاره‌ای است به معشوق (شمس تبریزی)
ما و را: این دو کلمات از نظر نوشتاری شبیه هم هستند

به ترانه های شیرین، به بهانه های زرّین  بکِشید سوی خانه، مَهِ خوب خوش‌لقا را

بروید و آن یار زیبا و خوش‌سیما را با گفتار دلنشین و آوازهای روح‌انگیز، به خانه بازگردانید.

**قلمرو زبانی:**
– شیرین: خوشایند و دلپذیر
– زرّین: مانند طلا
– مَه: کوتاه‌شدهٔ ماه
– خوب: زیبا
– خوش لقا: خوش‌قیافه و زیبارو
– بیت: یک واحد شعری

**قلمرو ادبی:**
– ترانه‌های شیرین – بهانه‌های زرّین: حس‌آمیزی
– مَه: کنایه از یار (شمس تبریزی)
– واج‌آرایی با صدای «ِ»

اگر او به وعده گوید که دَمی دگر بیایم  همه وعده مکر باشد، بفریبد او شما را

اگر شمس تبریزی به شما قول دهد که به زودی بازمی‌گردد، بدانید که وعده‌هایش درست نیست و تنها شما را فریب می‌دهد.

این نامه‌ها و پیام‌ها در نهایت بر دل شمس اثر گذاشت. او درخواست مولانا را پذیرفت و بار دیگر به قونیه بازگشت. با بازگشت شمس، دیدارهای پیاپی مولانا با او از سر گرفته شد و این بار هم باعث دگرگونی عمیق در حالات و احساسات مولانا گردید. بار دیگر، مریدان و شاگردان از تعطیلی جلسات درس خشمگین شدند و مولانا را دیوانه و شمس را جادوگر نامیدند.

وقتی یاران مولانا به آزار و اذیت شمس پرداختند، او ناچار شد قونیه را ترک کند و تصمیم گرفت که دیگر به این شهر پرهیاهو بازنگردد. او به جایی رفت که کسی از او خبری نداشته باشد. از آن زمان به بعد، سرنوشت شمس و آنچه بر او گذشت، به طور دقیق مشخص نیست.

پس از ناپدید شدن شمس، شاگردان به مولانا گفتند که شمس کشته شده است، اما دل مولانا این خبر را باور نمی‌کرد. او پس از جستجوی بسیار، بی‌قرار و پریشان حال شد و شب و روز با بی‌تابی شعر می‌سرود. پس از جستجویی طولانی، مولانا دریافت که به نظر می‌رسد شمس در دمشق است. آزار و تکذیب مخالفان باعث شد که او نیز برای یافتن یار و همدم خود، راهی دمشق شود. مولانا در دمشق، پیوسته و با زاری و بی‌قراری، شمس را در هر کوی و برزنی جستجو می‌کرد، اما او را نمی‌یافت.

وقتی مولانا از یافتن شمس ناامید شد، ناچار با اصرار همراهانش به قونیه بازگشت و بار دیگر به تربیت و راهنمایی جویندگان معرفت الهی پرداخت. در واقع از این زمان (سال ۲۴۶ ه.ق) تا هنگام وفاتش (سال ۲۶۶ ه.ق)، مولانا با کمک یاران نزدیکش،首先是 صلاح‌الدین زرکوب و سپس حسام‌الدین چلبی، به گسترش معارف الهی مشغول بود. بهترین یادگار روزهای همراهی…

صفحه ۷۰ فارسی یازدهم

مولانا با این همراهان، به ویژه با دوست نزدیکش حسام‌الدین، کار سرودن کتاب ارزشمند مثنوی را آغاز کرد. این کتاب یکی از برترین آثار ادبیات فارسی و از گنجینه‌های سالم و ماندگار ایران به شمار می‌رود. در این زمینه نقل شده که حسام‌الدین از مولانا خواست تا کتابی به سبک آثار بزرگان پیشین مانند “الهی‌نامه” سنایی یا “منطق‌الطیر” عطار بسراید. مولانا بی‌درنگ از لابه‌لای عمامه خود کاغذی درآورد که شامل هجده بیت از آغاز مثنوی بود و آن را به حسام‌الدین داد.

از آن زمان به بعد، مولانا پیوسته و بی‌وقفه روز و شب به سرودن مثنوی مشغول شد. شب‌ها حسام‌الدین نزد او می‌نشست، مولانا شعر می‌گفت و او می‌نوشت و سپس آن را برای مولانا بازخوانی می‌کرد. گاهی این گفتگو و نوشتن تا صبح ادامه می‌یافت. به نظر می‌رسد مولانا تا پایان عمرش به سرودن مثنوی ادامه داد و در این مدت چلبی و دیگران نوشتن را بر عهده داشتند.

مولانا چهره‌ای رنگ‌پریده و اندامی لاغر و کشیده داشت و چشمانی بسیار گیرا و نافذ. از نظر اخلاق و رفتار، مورد ستایش اهل معرفت بود و در زمان خود سرآمد به شمار می‌رفت. او خود را به دنیای عشق، صفای دل، صلح‌طلبی، کمال و نیکی مطلق سپرده بود و در زندگی همواره خواهان آشتی و سازش بود. این روحیه صلح‌جویانه و یگانگی با عشق و حقیقت، به او شکیبایی و تحمل فراوان بخشیده بود؛ آنچنان که هرگز با دشنام به بدگویی دشمنان پاسخ نمی‌داد و با نرمی و خوش‌اخلاقی، آنان را به راه درست هدایت می‌کرد. از میان شاعران و عارفان هم‌عصر مولانا، سعدی و فخرالدین عراقی بودند که ظاهراً هر دو با او دیدار داشته‌اند. غزل زیر از مولانا، سعدی را شیفته خود ساخت:

هر نفس آوازِ عشق می رسد از چپ و راست  ما به فلک می رویم، عَزمِ تماشا که راست؟

صدای آواز عشق از هر سو به گوش می‌رسد.
ما قصد داریم به جهان بالا سفر کنیم.
چه کسی می‌خواهد همراه ما شود و این سفر را تماشا کند؟

**واژه‌ها:**
– هر نفس: هر لحظه
– فلک: آسمان
– عزم: قصد و نیت
– تماشا: همراهی و نگاه کردن
– بیت: سه جمله

**صنایع ادبی:**
– نفس: مجاز از لحظه
– آواز عشق: تشخیص و استعاره
– چپ و راست: تضاد و مجاز از همه‌جا
– فلک: مجاز از عالم معنوی

ما به فلک بوده ایم، یار مَلَک بوده ایم  باز همانجا رویم، جمله که آن شهر ماست

در آغاز، ما در جهانی برتر و در کنار فرشتگان زندگی می‌کردیم. همگی ما بار دیگر قصد داریم به آن جایگاه بازگردیم، چرا که خانه حقیقی ما همانجاست.

**اشاره ادبی:** در این بیت از واژه‌های “فلک” و “ملک” که از نظر نوشتار شبیه هستند، استفاده شده است. همچنین اشاره‌ای غیرمستقیم به آیه «اِنّا لِلّه و اِنّا اِلَیهِ راجِعون» و مفهوم “بازگشت همه چیز به اصل خویش” وجود دارد.

**روایت:** گفته می‌شود در شب پایانی، هنگامی که بیماری مولانا شدت یافته بود، نزدیکان و خانواده او بسیار نگران و بی‌تاب بودند. سلطان ولد، پسر مولانا، هر لحظه با بی‌قراری به کنار بستر پدر می‌آمد و دوباره از اتاق خارج می‌شد. مولانا در همان حال، آخرین شعر غزلی خود را سرود.

صفحه ۷۱ فارسی یازدهم

رو، سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن  ترک منِ خرابِ شبگرد مبتلا کن …

برو بخواب و مرا تنها بگذار. این شبروی عاشق و بیقرار را که دلش آشفته است، رها کن.

**قلمرو زلانی:**
رو: یعنی برو
بنه: یعنی بگذار
بالین: به معنی بستر است
شبگرد: یعنی کسی که شب‌زنده‌دار است
مبتلا: یعنی گرفتار و اسیر
بیت: به چهار جمله گفته می‌شود

**قلمرو ادبی:**
سر به بالین نهادن: کنایه از خوابیدن است
خراب: این کلمه دو معنی دارد؛ یکی ویران و دیگری مست
شبگرد: مجاز از فرد رند و بی‌باک است
سر و بالین: با هم تناسب دارند
در این بیت از واج‌آرایی با صدای “ِ” استفاده شده است.

دردی است غیر مردن، کان را دوا نباشد  پس من چگونه گویم، کاین درد را دوا کن

در درونم عشقی ریشه دوانده که درمانی برای آن یافت نمی‌شود، مگر مرگ. پس چگونه می‌توانم از تو انتظار داشته باشم که این درد بی‌درمان را درمان کنی؟

**قلمرو ادبی:**
– «درد» نمادی از عشق است.
– تکرار آوای «د» در واژه‌ها، موسیقی کلام را تقویت کرده است.
– «درد» و «دوا» با هم تضاد و تناسب دارند و تکرار شده‌اند.
– «دوا نبودن» به معنای درمان‌ناپذیر بودن است.

در خواب دوش، پیری در کوی عشق دیدم  با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن …

شب گذشته در رویا، مرد دانا و راهنمایی را دیدم که با حرکت دست به من نشان داد به سمتشان بروم.

در نهایت، در روز یکشنبه، پنجم ماه جمادی‌الثانی سال ۲۶۶ هجری، همزمان با غروب آفتاب، عمر پربرکت مولانا نیز به پایان رسید و از این دنیا به جهان ابدی کوچید. همه مردم شهر قونیه، چه کوچک و چه بزرگ، در مراسم تشییع و به خاک سپاری پیکر او حاضر شدند. آنها در غم یکدیگر شریک بودند و به شدت گریه می‌کردند و بر جنازه او نماز خواندند.

این ابیات، بخشی از غزلی است که گویی مولانا آن را برای سوگواری به حال خود و تسلی دادن دوستانش سروده است:

به روز مرگ، چو تابوت من روان باشد  گمان مبر، که مرا درد این جهان باشد

هنگامی که پس از مرگ، تابوت مرا به سوی خاک می‌برند، اینگونه فکر نکن که من به زندگی در این دنیا وابسته بودم و رفتن از آن، باعث اندوه من شده است.

**توضیح ادبی:**
– **روان بودن تابوت:** اشاره به اتفاق مرگ دارد.
– **درد این جهان داشتن:** به معنای غمگین و ناراحت بودن است.
– **مرگ و تابوت:** این دو کلمه با یکدیگر ارتباط معنایی دارند.
– **تابوت:** این واژه نمایانگر پیکر و جسد مرده است.

برای من مگریّ و، مگو دریغ! دریغ!  به دام دیو درافتی، دریغ آن باشد

در لحظه وداع، برای من اشک نریز و نگو که چه افسوس که رفتی!
حقیقتاً باید بر کسی تاسف خورد که در چنگال خواهش های نفسانی اسیر شده است.

**ساختار زبانی:**
مگری: به معنای گریه مکن
دریغ: به معنای افسوس
این بیت از چهار جمله تشکیل شده
نقش نخستین «دریغ»: مفعول
نقش دومین «دریغ»: تکرار برای تاکید
نقش سومین «دریغ»: مسند

**زیبایی‌های ادبی:**
کاربرد «دام» و «دیو»: پیوند معنایی بین دو کلمه
تکرار کلمه «دریغ»: برای تاکید بیشتر
«دیو»: نمادی از هوا و هوس
نغمه‌ای از حرف «د» در سراسر بیت
«به دام افتادن»: کنایه از گرفتار شدن در بند

کدام دانه فرورفت در زمین که نَرُست؟  چرا به دانه انسانت این گُمان باشد؟

اگر یک دانه را در خاک بکاری، بدون شک سبز می‌شود و بزرگ می‌گردد. پس چرا باور نمی‌کنی که انسان نیز پس از مرگ، در جهانی دیگر دوباره زنده می‌شود و زندگی تازه‌ای آغاز می‌کند؟

قلمرو زبانی:
نَرُست: یعنی رشد نکرد.
بیت: از سه جمله تشکیل شده است.
دانه در مصراع اول: نقش نهاد دارد.
دانه در مصراع دوم: نقش متمم دارد.
«-َت» در انسانت: نشان‌دهنده مضاف‌الیه است.

قلمرو ادبی:
دانه انسان: اضافه تشبیهی است.
دانه، زمین و رُستن: از صنعت مراعات نظیر استفاده شده است.
واج‌آرایی با حروف «د» و «ن» نیز در بیت مشاهده می‌شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن