بیوگرافی و زندگی نامه ابوالقاسم فردوسی

زندگی ابوالقاسم فردوسی

ابوالقاسم فردوسی طوسی را با عنوان‌های «حکیم سخن» و «حکیم طوس» نیز می‌شناسند. او یک شاعر حماسه‌سرای ایرانی است که کتاب مشهور جهانی شاهنامه را خلق کرده است. فردوسی نقش بسیار مهمی در حفظ و زنده‌نگاه‌داشتن زبان فارسی داشت؛ زبانی که در دوره ساسانیان رواج داشت و ریشه در فارسی باستان داشت و تا حد زیادی از نابودی نجات یافت.

او در جوانی فردی ثروتمند بود و زندگی مرفهی داشت، اما در سال‌های پایانی عمرش از فقر و تنگدستی رنج می‌برد. فردوسی به عنوان بزرگترین شاعر فارسی‌زبان شناخته می‌شود که آوازه‌ای جهانی دارد. شاهنامه، که حماسه ملی ایران به شمار می‌رود، اثر جاودانه اوست. به پاس خدمات ارزشمندش، او را با نام‌های حکیم سخن و حکیم طوس می‌خوانند و همواره از او به نیکی یاد می‌کنند.

منوی دسترسی سریع

**خلاصه ای از زندگی حکیم ابوالقاسم فردوسی**
**زندگی نامه**
دختر ابوالقاسم فردوسی
**کارهای ماندگار**
**آرامگاه ابدی**
**پاسداشت و گرامیداشت**
**زبان فارسی در زمانه فردوسی**
**نگاه تازه به فردوسی در دوران معاصر**
**باورهای دینی**
**دانش و بینش فردوسی**
**الهام گیری فردوسی از پیشینیان**
**نفوذ فردوسی بر آیندگان**
**مقام بین المللی**
**برپایی مراکز و انجمن‌های به نام فردوسی**
**دیدگاه‌های حکیمانه دربارهٔ کشورداری**

فردوسی و آرامگاه او

خلاصه زندگی نامه

نام اصلی: ابوالقاسم حسن منصور بن محمد بن اسحاق شرفشاه طوسی
نام هنری: فردوسی
شناخته شده به عنوان: استاد سخن و حکیم طوس
سال تولد: ۳۲۹ هجری قمری
زادگاه: روستای پاژ در ناحیه طوس، خراسان
محل زندگی: طوس و روستای پاژ
دلیل شهرت: آفرینش اثر جاودان شاهنامه
شغل: شاعر و کشاورز
حوزه فعالیت: شعر و ادبیات
ملیت: ایران
دوره حکومتی هم‌عصر: سامانیان و غزنویان
شیوه ادبی: سبک خراسانی
مایه‌های الهام: آیین‌های مزدیسنا، زروان و میترا، جنبش شعوبیه، و شاعرانی مانند رودکی و دقیقی
اثرگذاری: بر ادبیات فارسی و ادبیات جهانی
سال درگذشت: ۴۱۶ هجری قمری در طوس
مدفن: استان خراسان رضوی، ایران

زندگی نامه

فردوسی کیست؟

ابوالقاسم فردوسی طوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری به دنیا آمد و در سال ۴۱۶ هجری قمری از دنیا رفت. او را با لقب‌های «حکیم سخن» و «حکیم طوس» می‌شناسند. فردوسی شاعر حماسه‌سرای ایرانی و خالق شاهنامه، کتابی است که امروزه در سراسر جهان شناخته شده و به عنوان حماسه ملی ایران از آن یاد می‌شود.

بسیاری از ادیبان، فردوسی را بزرگترین شاعر زبان فارسی می‌دانند که آوازه‌ای جهانی دارد و تأثیر بسیار زیادی بر ادبیات گذاشته است.

نام کامل او ابوالقاسم حسن منصور بن محمد بن اسحاق شرف شاه است. او در روستای پاژ، در ناحیه طابران طوسِ خراسان، در دوره حکومت سامانیان و در سال ۳۲۹ هجری قمری چشم به جهان گشود.

پدرش ابومنصور، از کشاورزان ثروتمند خراسان بود و مادرش گردویه زهرا، دختر یکی از شاهزادگان مازندرانی به نام اسپهبدان بود. فردوسی سه خواهر تنی داشت.

خانواده او اهل دانش و فرهنگ بودند و به آموختن علاقه زیادی داشتند. به همین دلیل، فردوسی تحصیلات ابتدایی را نزد پدرش و در مکتب‌خانه‌های پاژ و طوس فرا گرفت. سپس برای ادامه تحصیل به مدرسه‌ای در طوس رفت و از همان نوجوانی به داستان‌های تاریخی و حماسی علاقه‌مند شد.

او در مدرسه با محمد بن حسن، که بعدها به نام «دقیقی» شناخته شد، آشنا شد و این دوستی تا چهل سال ادامه یافت.

ابوعبدالله محمد بن حسن معروفی بلخی در سال ۳۲۵ هجری قمری در بلخ متولد شد. او در سرودن غزل، قصیده و مثنوی مهارت داشت و دیوان شعر از خود به جای گذاشته است.

فردوسی حدود سال‌های ۳۷۰ یا ۳۷۱ هجری قمری کار سرودن شاهنامه را آغاز کرد. «نظم» در زبان فارسی به معنای کنار هم چیدن دانه‌های جواهر است و در ادبیات به سخنی گفته می‌شود که وزن و قافیه داشته باشد؛ یعنی همان شعر.

فردوسی در آغاز کار ثروت زیادی داشت و از نظر مالی در وضعیت خوبی به سر می‌برد. همچنین برخی از بزرگان خراسان که به تاریخ ایران باستان علاقه داشتند، از او پشتیبانی می‌کردند. اما به تدریج و پس از سال‌ها، وقتی بیشتر شاهنامه را سروده بود، دارایی خود را از دست داد و دچار تنگدستی شد.

در جوانی، به دلیل وضعیت مالی مناسب، فرصت کافی برای مطالعه و تحقیق درباره تاریخ ایران داشت و هرچه بیشتر می‌خواند، اشتیاقش به تاریخ و اسطوره‌های ایرانی بیشتر می‌شد.

دوران کودکی فردوسی همزمان با حکومت سامانیان بود. پادشاهان سامانی به ادبیات فارسی علاقه زیادی داشتند و این علاقه، فضای مناسبی برای رشد ادیبان و شاعران فراهم کرده بود. فردوسی در چنین فضایی پرورش یافت و به داستان‌های کهن ایرانی علاقه‌مند شد؛ تا جایی که تصمیم گرفت مجموعه‌ای بزرگ از این داستان‌ها را به نظم درآورد.

او از جوانی به شاعری علاقه داشت و می‌خواست از این راه، نام پهلوانان و پادشاهان بزرگ ایران را زنده نگه دارد. این عشق و علاقه، سرانجام به آفرینش شاهنامه انجامید.

سخن فردوسی نرم و زیباست و در عین حال، پر از شور و میهن‌پرستی. او عشق عمیقی به ایران و قهرمانانش داشت.

در شعرهای فردوسی هیچ نشانه‌ای از دشنام، دروغ، چاپلوسی یا سخنان بی‌ارزش دیده نمی‌شود. او شاعری بااخلاق و فضیلت‌دوست بود و به همین دلیل، نامش در ادبیات حماسی ایران بسیار درخشان است.

مهمترین اثر او شاهنامه است که حدود ۶۰ هزار بیت دارد. این کتاب یکی از بزرگترین و اصیل‌ترین آثار ادبیات فارسی به شمار می‌رود.

پژوهشگران معتقدند فردوسی از «شاهنامه ابومنصوری» الهام گرفته و نوشتن شاهنامه خود را از حدود سی سالگی آغاز کرده است.

نخستین کتاب نثر فارسی که به صورت مستقل نوشته شد، شاهنامه ابومنصوری بود. این کتاب در سال ۳۴۶ هجری قمری به دستور ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی و توسط وزیرش، ابومنصور معمری، تألیف شد. این اثر به نثر بود و به تاریخ ایران پیش از اسلام می‌پرداخت. همین کتاب، اصلی‌ترین منبع فردوسی در سرایش شاهنامه شد.

اصل شاهنامه ابومنصوری امروزه در دسترس نیست، اما مقدمه پانزده‌صفحه‌ای آن سال‌ها به عنوان پیشگفتار شاهنامه فردوسی نوشته می‌شد و ارزش زیادی به این اثر می‌بخشید.

مقدمه شاهنامه ابومنصوری و کتاب تاریخ بلعمی — که ترجمه‌ای از تاریخ طبری است — از کهنه‌ترین نثرهای فارسی هستند که امروزه باقی مانده‌اند و از گنجینه‌های ارزشمند زبان فارسی به شمار می‌روند.

شاهنامه فردوسی، حماسه‌ای منظوم است که بین پنجاه تا شصت و یک هزار بیت دارد و از بزرگترین سروده‌های حماسی جهان است. سرایش این اثر دستاورد دست‌کم سی سال کار بی‌وقفه این شاعر ایرانی است. شاهنامه، مجموعه‌ای عظیم از داستان‌های ملی و تاریخ پادشاهان و پهلوانان ایران باستان است و کارهای شجاعانه و مردانه آنان را توصیف می‌کند.

فردوسی سی و پنج سال از عمر خود را صرف خلق این اثر کرد و تمام انرژی خود را به کار گرفت تا شاهنامه را به بهترین شکل ممکن به پایان برساند.

پس از اتمام شاهنامه، آن را به سلطان محمود غزنوی — قدرتمندترین پادشاه سلسله غزنوی — تقدیم کرد تا شاید پاداشی درخور دریافت کند. سلطان محمود در ابتدا وعده شصت هزار دینار به او داد، اما پس از چندی از قول خود برگشت و تنها شصت هزار درهم — معادل یک‌دهم مبلغ وعده داده شده — برایش فرستاد.

فردوسی از این پیمان‌شکنی بسیار ناراحت شد و از غزنین خارج گشت. پس از سفرهایی چند، به زادگاه خود، خراسان، بازگشت.

فردوسی مردی خداپرست و پیرو مذهب شیعه بود و در شاهنامه با بیان زیبا و دلنشین به ستایش پروردگار پرداخته است. اما سلطان محمود سنی‌مذهب بود و علاوه بر این، در شاهنامه از قبایل ترک — که نیاکان سلطان محمود بودند — به بدی یاد شده بود. این موارد باعث شد سلطان محمود به وعده خود عمل نکند.

چندی بعد، سلطان محمود از کرده خود پشیمان شد و دستور داد شصت هزار دینار را به طوس ببرند و به فردوسی بدهند. اما هنگامی که هدیه سلطان به طوس رسید، فردوسی با عزت و سربلندی چشم از جهان فروبسته بود.

دختر فردوسی نیز از پذیرفتن این هدیه خودداری کرد و آن را بازگرداند و بر افتخارات پدر افزود.

دختر فردوسی انسانی نیکوکار بود که پس از پدر، کارهای خیر بسیاری انجام داد و نامش در تاریخ ماندگار شد — هرچند که نام خاصی از او به جا نمانده است. یادگارهای نیک او هنوز در گوشه و کنار خراسان پابرجاست.

تولد:

اغلب پژوهشگران معتقدند که فردوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری معادل با سال ۹۴۰ میلادی، در روستای پاژ شهرستان طوس خراسان متولد شده است. نظامی عروضی سمرقندی نویسنده و شاعر ایرانی سده ششم هجری قمری، اولین پژوهنده ای که بر اساس استدلال‌های شخصی‌اش درباره زندگی فردوسی مطالبی نوشت و محل تولد فردوسی را روستای پاژ دانسته است.

از منابع جدیدتر نوشته‌هایی منتشر شده است که در آنها روستاهای شاداب و رزان را به عنوان جایگاه زایش فردوسی در نظر گرفته اند اما اغلب پژوهشگران و محققان امروزی، این مطلب را بی‌پایه و اساس دانسته و آنها را رد کرده اند.

منابع با اطمینان خاطر از سال تولد فردوسی صحبت می‌کنند و در این مورد هیچ شک و تردیدی وجود ندارد، این اطمینان خاطر از آن جهت است که فردوسی در سه قسمت متفاوت از سرودهایش به سن و سال خود اشاره کرده است، اولین بار در داستان (جنگ بزرگ کیخسرو) به تهی دستی و فقر در سن شصت و پنج سالگی‌اش اشاره می‌کند و پس از آن اضافه می‌کند که در پنجاه و هشت سالگی و زمانی که جوانی‌اش تمام شده بود، فریدون دوباره زنده شده و جهان را به دست گرفت که منظور از این جمله، به تخت نشستن و آغاز فرمانروایی سلطان محمود غزنوی است.

بدان گه که بد سال پنجاه و هشت

نوان تر شد چون جوانی گذشت

خروشی شنیدم ز گیتی بلند

که اندیشه شد تیز و تن بی‌گزند

که ای نامداران و گردن کشان

که جست از فریدون فرح نشان

فریدون بیدار دل زنده شد

زمان و زمین پیش او بنده شد

از آنجا که سلطان محمود غزنوی در سال ۳۸۷ هجری قمری بر شرق ایران چیره شد، متوجه می‌شویم که فردوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری متولد شده است. با توجه به این موضوع فردوسی در سال ۳۸۷ هجری قمری پنجاه و هشت ساله بوده است، می‌توان درست بودن این نظریه را اثبات کرد و آن را با اطمینان خاطر پذیرفت. دومین بار در داستان (پادشاهی بهرام بهرامیان) به سن خود اشاره کرده و از واژه شصت و سه برای بیان آن استفاده می‌کند، این تاریخ را در حدود ۷۳۰ بیت بعدی دوباره اعلام می‌کند و اضافه می‌کند که در آن هنگام، روز اول بهمن ماه مصادف با روز جمعه است. علیرضا شاپور شهبازی باستان شناس و تاریخ نگار می‌فرمایند که تنها در سال ۳۷۱ هجری قمری معادن ۱۰۰۳ میلادی، روز اول بهمن ماه، روز جمعه است. اگر شصت و سه سال از این تاریخ کم کنیم، سال تولد فردوسی یعنی ۳۲۹ هجری قمری به دست می‌آید.

سومین بار فردوسی در پایان شاهنامه به سن خود اشاره کرده و عدد هفتاد و یک را بیان می کند، بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که اگر شاهنامه در سال ۴۰۰ هجری قمری به پایان رسیده باشد، چنانچه هفتاد و یک سال از آن کم کنیم، برای سومین بار با عدد ۳۲۹ هجری قمری روبرو می‌شویم.

با وجود تمام این اطلاعات موثق که از خود شاهنامه استخراج شده اند، برخی از فردوسی پژوهان سال‌های دیگری را برای سال تولد فردوسی ذکر کرده‌اند،  برای مثال تئودور نلدکه بیان می‌کند که او اندکی پس از سال ۳۲۰ هجری قمری متولد شده است و رکن الدین همایون فرخ پژوهشگر ایرانی حوزه ایران شناسی و ادبیات فارسی معتقد است که فردوسی در سال ۳۱۳ هجری قمری متولد شده است.

تقویم فردوسی:

فردوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری به دنیا آمد.
پسر او در سال ۳۵۹ هجری قمری متولد شد.
بعد از درگذشت دقیقی — که از نخستین کسانی بود که تلاش کرد داستان‌های ملی ایران را به شعر درآورد — فردوسی کار ناتمام او را ادامه داد و تبدیل متن شاهنامهٔ ابومنصوری به شعر را از سال ۳۷۰ هجری قمری آغاز کرد. این رویدادها در دوران فرمانروایی نوح دوم سامانی، پسر منصور یکم سامانی، رخ داد.

در سال ۳۷۷ هجری قمری، امیرک منصور، فرزند ابومنصور عبدالرزاق — که حاکم طوس بود — کشته شد. فردوسی در شاهنامه از شخصی با عنوان «دوست مهربان» یاد می‌کند و گمان می‌رود که منظور او همین امیرک منصور باشد.

اولین ویرایش شاهنامه سه سال پیش از تاج‌گذاری سلطان محمود غزنوی، در سال ۳۸۴ هجری قمری، به پایان رسید.
سلطان محمود غزنوی در سال ۳۸۷ هجری قمری به عنوان امیر بر تخت نشست.
پسر فردوسی در سال ۳۹۶ هجری قمری درگذشت.
ویرایش دوم شاهنامه وقتی پایان یافت که فردوسی ۷۱ سال داشت؛ یعنی در سال ۴۰۰ هجری قمری.

در سال ۴۰۱ هجری قمری، سلطان محمود غزنوی، ابوالعباس اسفراینی را از وزارت برکنار کرد و احمد میمندی را جایگزین او نمود.
ابوالعباس اسفراینی در سال ۴۰۴ هجری قمری به دستور سلطان محمود زیر شکنجه کشته شد.

فردوسی پیش از سال ۴۰۹ هجری قمری، شعرهایی در نکوهش سلطان محمود و پیمان‌شکنی او دربارهٔ پاداش شاهنامه سرود.
احمد میمندی نیز بین سال‌های ۴۱۲ تا ۴۱۶ هجری قمری از وزارت برکنار و زندانی شد.
فردوسی در سال ۴۱۶ هجری قمری درگذشت.

کنیهٔ او ابوالقاسم و تخلصش فردوسی است. اطلاعات دقیقی از نام اصلی و خانواده‌اش در دست نیست و آنچه گفته شده تنها حدس و گمان است.
در منابع مختلف نام‌های گوناگونی برای او ثبت شده؛ مثلاً در مقدمه‌ای بر برخی نسخه‌های خطی شاهنامه، نام او منصور و در برخی دیگر حسن یا احمد آمده است. نام پدرش نیز در بعضی منابع حسن، در بعضی احمد یا علی و نام پدربزرگش شرفشاه ذکر شده.
تنها نام قطعی که برای او می‌شناسیم، «ابوالقاسم فردوسی طوسی» است.
دلیل انتخاب تخلص «فردوسی» نیز روشن نیست. برخی گمان می‌برند این لقب را سلطان محمود به او داده و مقصودش این بوده که او چون از بهشت (فردوس) آمده است.

نام او در همه‌جا ابوالقاسم فردوسی شناخته شده است.
در منابع قدیمی مانند کتاب عجایب المخلوقات زکریای قزوینی و تاریخ گزیده حمدالله مستوفی و نیز سومین پیش‌گفتار کهن شاهنامه، نام کوچک او «حسن» نوشته شده؛ اما در منابع دیگری مانند ترجمهٔ عربی شاهنامه توسط بنداری اصفهانی، پیش‌گفتار نسخهٔ خطی موزه فلورانس و پیش‌گفتار شاهنامه بایسنقری، نام او «منصور» ثبت شده است.

قدیمی‌ترین کتابی که به نام، تخلص و زادگاه فردوسی پرداخته، گرشاسب‌نامه اثر اسدی طوسی است.
نام پدر فردوسی در تاریخ گزیده و سومین پیش‌گفتار کهن شاهنامه، «علی» ذکر شده است.
محمدامین ریاحی — پژوهشگر معاصر — پس از بررسی منابع کهن، نام «حسن بن علی» را برای فردوسی منطقی‌تر دانسته است. او همچون بسیاری از محققان، فردوسی را از تعصب‌های مذهبی دور می‌داند.

در برخی منابع کم‌اعتبارتر، نام‌های دیگری مانند فخرالدین برای پدر فردوسی آورده شده، اما این لقب‌ها معمولاً در آن دوره به امیران و بزرگان داده می‌شد و بعید است پدر فردوسی چنین لقبی داشته است.

عمر فروخ — ادیب و مترجم لبنانی — نام کامل فردوسی را ابوالقاسم منصور بن احمد بن فرخ فردوسی نوشته است.

حاکم نیشابوری — که هم‌دوره با فردوسی بود — دربارهٔ نام‌گذاری در آن زمان می‌گوید: معمولاً ابوالحسن‌ها، علی نام داشتند و ابوعبدالله‌ها، محمد.
با توجه به این قاعده و با استناد به کنیهٔ ابوالقاسم فردوسی، می‌توان حدس زد که نام او حسن بوده است.

پرورش و بالندگی:

بر اساس آنچه از فردوسی می‌دانیم، او در یک خانواده دهقان به دنیا آمد و خود نیز دهقان بود.
دهقانان در روزگار پیش از اسلام و سده‌های دوم و سوم هجری، زمین‌دار بودند. آنان برای حفظ موقعیت مالی و اجتماعی خود، اسلام آوردند و در عین حال، دلبسته آداب و رسوم پیشینیان خود بودند و برای نگهداری از آن فرهنگ، بسیار می‌کوشیدند.
فرزندان این قشر، با آیین‌های ایرانی خو می‌گرفتند و در فضایی سرشار از عشق به میراث ملی پرورش می‌یافتند. آنان پاسدار فرهنگ و سنت‌های ایران بودند و در راه گسترش آن تلاش می‌کردند.
از دوران کودکی، نوجوانی و جوانی فردوسی اطلاعات دقیقی در دست نیست؛ زیرا خود او در این باره سخنی نگفته و منابع کهن نیز چیزی ننوشته‌اند. بنابراین، هر پژوهشی در این زمینه بیشتر به افسانه‌پردازی می‌ماند تا واقعیت. با این حال، با نگاهی به درونمایه شاهنامه و اندیشه‌های نهفته در آن، می‌توان دریافت که فردوسی از همان سال‌های نخست زندگی به دانش و خواندن شعر علاقه داشته و با بررسی سروده‌های پیشینیان، گنجینه‌ای بزرگ از دانستنی‌ها فراهم آورده که بعدها در سرایش شاهنامه از آن بهره برده است.
فردوسی کودکی و جوانی خود را در روزگار فرمانروایی سامانیان گذراند. پادشاهان سامانی به ادبیات دلبستگی بسیاری داشتند و فضای مناسبی برای ادیبان و دوستداران زبان فارسی پدید آوردند. در آن دوره، داستان‌های کهن ایرانی مورد توجه ویژه قرار داشت و فردوسی نیز در اثر خود به این داستان‌ها پرداخته و روایت‌های بسیاری از آنها را بازگو کرده است.

آموزش و دانش:

با بررسی شاهنامه درمی‌یابیم که فردوسی با زبان عربی و سروده‌های شاعران عرب و همچنین زبان پهلوی آشنایی داشته است. تئودور نلدکه بر این باور است که فردوسی آگاهی عمیقی از دانش‌های روزگار خود، به‌ویژه علوم دینی و فلسفی، نداشته و دانش او بیشتر خودآموز و در سطح عمومی بوده است. او همچنین معتقد است فردوسی با زبان پهلوی آشنا نبوده است. خالقی مطلق نیز با نظر نلدکه موافق است و آن را تأیید می‌کند.

در مقابل، برخی پژوهشگران مانند حسن تقی‌زاده و شیرانی عقیده دارند که فردوسی آشنایی گسترده و عمیقی با دانش زمان خود داشته است. همچنین افرادی مانند بدیع‌الزمان فروزانفر و احمد مهدوی دامغانی بر این باورند که فردوسی علاوه بر علوم دورانش، با شعر و نثر عربی نیز به‌خوبی آشنا بوده و دانش او در این زمینه بسیار گسترده بوده است.

در مورد آشنایی فردوسی با زبان پهلوی، دیدگاه‌های گوناگونی وجود دارد. برخی از پژوهشگران مانند سعید نفیسی، حبیب یغمایی و لازار معتقدند او با این زبان آشنا بوده، اما عده‌ای دیگر مانند تئودور نلدکه، محمدتقی بهار، شاپور شهبازی و جلال خالقی مطلق این موضوع را رد کرده‌اند. صفر عبدالله نیز معتقد است آشنایی فردوسی با زبان پهلوی تنها در حد دانستن برخی واژه‌ها بوده و فراتر از آن نرفته است.

به نظر می‌رسد منطقی‌ترین نتیجه این باشد که فردوسی با زبان عربی آشنا بوده، اما توانایی نوشتن شعر یا نثر به این زبان را نداشته است. همچنین او نمی‌توانسته متون پهلوی را به‌تنهایی بخواند، اما اگر کسی آن متن‌ها را برایش می‌خواند، می‌توانست مفهوم آن‌ها را درک کند. بنابراین، می‌توان گفت فردوسی با زبان پهلوی آشنایی داشته، اما توانایی خواندن متن‌های آن را نداشته است.

در شاهنامه هیچ نشانه‌ای که اثبات کند او با زبان پهلوی آشنایی داشته، وجود ندارد. با این حال، نشانه‌های بسیاری در شاهنامه دیده می‌شوند که ثابت می‌کنند فردوسی با دانش‌هایی مانند ستاره‌شناسی و فلسفه آشنا بوده است؛ اما نمی‌توان میزان تسلط او بر این علوم را تنها از روی این نشانه‌ها دریافت.

هرکس حتی نگاهی گذرا به شاهنامه بیندازد، درمی‌یابد که فردوسی آشنایی کامل و عمیقی با فرهنگ، تاریخ، آیین‌های ایران باستان و زبان فارسی داشته است. با این حال، این گونه دانش در زمان فردوسی چندان مورد توجه نبوده و امروز نیز کمتر به این دانشِ نهفته در شاهنامه پرداخته می‌شود.

خانواده:

در مورد زندگی فردوسی و شرایطی که قبل از سرودن شاهنامه داشته، اطلاعات دقیقی در دست نیست. تنها می‌دانیم که پسرش در سال ۳۵۹ هجری قمری به دنیا آمده، پس نتیجه می‌گیریم که فردوسی حتماً قبل از سال ۳۵۸ هجری ازدواج کرده است.

در مورد همسر فردوسی نیز اطلاعات روشنی وجود ندارد. برخی از پژوهشگران مانند حبیب یغمایی، محمدتقی بهار و ذبیح‌الله صفا حدس می‌زنند که توصیف زنی که در آغاز داستان بیژن و منیژه آمده، در واقع اشاره‌ای به همسر خود فردوسی است. با توجه به این داستان، به نظر می‌رسد همسرش زنی اصیل، بااخلاق و زیبا بوده است. او چنگ می‌نواخته و مانند فردوسی در خانواده‌ای دهقان‌زاده بزرگ شده و آموزش‌های رایج دختران آن زمان را دیده است.

پسر فردوسی در سال ۳۹۶ هجری قمری، در سن ۳۷ سالگی، زمانی که پدرش ۶۷ سال داشت، درگذشت. این واقعه تأثیر عمیقی بر فردوسی گذاشت و او را بسیار اندوهگین کرد. از اینکه پسرش پیش از او از دنیا رفته بود، ناراحت بود و از خدا می‌خواست که گناهان فرزندش را ببخشد و به او رحم کند.

به گفته نظامی عروضی، فردوسی تنها یک دختر داشت و پاداشی که بابت شاهنامه دریافت کرد، بیشتر برای تأمین آسایش او بود. پس از مرگ فردوسی، دخترش این پاداش را نپذیرفت و آن را صرف کارهای نیک، مانند بازسازی کاروانسرای چاه، کرد.

سروده‌های فردوسی:

درست است که فردوسی نوشتن شاهنامه را بر اساس کتاب شاهنامه ابومنصوری، از حدود سی سالگی شروع کرد. اما این فکر که او تا قبل از این سن از استعدادهایش استفاده نمی‌کرده، کاملاً اشتباه است. اگر به توانایی‌های فوق‌العاده فردوسی و ذهن پربارش نگاه کنیم، مطمئناً می‌توانیم بفهمیم که او حتی در سال‌های جوانی نیز شعر می‌سروده است. بعضی از کارشناسان باور دارند بخش‌هایی از شاهنامه در همان دوران جوانی و بر پایه داستان‌های قدیمی که در میان مردم رواج داشته، نوشته شده است.

این نظریه از اینجا قوت می‌گیرد که نسخه‌های خطی زیادی از شاهنامه وجود دارد که با هم تفاوت‌هایی دارند و کاملاً شبیه هم نیستند. علاوه بر این، افسانه‌هایی هست که می‌گوید فردوسی بعضی داستان‌ها را جداگانه می‌سروده و از روی آن‌ها نسخه‌برداری می‌شده و بین مردم دست به دست می‌گشته. خود فردوسی هم در طول سرودن شاهنامه به این موضوع اشاره کرده است. از میان داستان‌هایی که گمان می‌رود در جوانی فردوسی سروده شده‌اند، می‌توان به داستان‌های چند پادشاهی نخست، بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو و داستان سیاوش اشاره کرد.

تنها شعری که با اطمینان کامل می‌دانیم از فردوسی است، خود شاهنامه می‌باشد. برخی فکر می‌کنند شعرها و نوشته‌های دیگری هم از او به جا مانده، اما بیشتر این باورها پایه و اساس محکمی ندارند و قابل اعتماد نیستند. یکی از معروف‌ترین این آثار، مثنوی یوسف و زلیخا است که در مقدمه شاهنامه بایسنقری آمده و به فردوسی نسبت داده شده است. اما پژوهشگرانی مانند مجتبی مینوی در سال ۱۳۵۵ این موضوع را رد کرده و فرد دیگری را سراینده این مثنوی معرفی کرده‌اند.

شعرهای دیگری هم هستند که به فردوسی نسبت داده می‌شوند؛ مانند چند قطعه، چهارپاره، رباعی، قصیده و غزل. اما کارشناسان در مورد سراینده بودن فردوسی برای این آثار تردید زیادی دارند. این شک و تردید به خصوص در مورد قصیده‌ها بیشتر است، زیرا معمولاً خاستگاه قصیده را به دوره صفویه مربوط می‌دانند. کتاب‌هایی مانند مخزن الغرائب، لباب الالباب، تذکره آتشکده، هفت اقلیم، ریاض الشعرا و تذکره بتخانه، برخی قصیده‌ها، قطعه‌ها و رباعی‌ها را از فردوسی دانسته‌اند که درستی بسیاری از آن‌ها مورد تردید است. در این میان، احتمال این که یک غزل، دو قطعه و دو رباعی از آن اشعار争议دار واقعاً از فردوسی باشد، زیاد است.

استاد تقی‌زاده باور دارند که بسیاری از این شعرهای مورد شک نمی‌توانند از فردوسی باشند، چون سبک و زبان آن‌ها با سبک مخصوص فردوسی و دیگر شعرهای سده چهارم هجری قمری تفاوت دارد و همخوانی ندارد.

سرایش شاهنامه:

شاهنامه جزو یکی از مشهورترین و بزرگترین نوشته‌های ادبیات فارسی است، شهرت این اثر آنقدر زیاد است که نویسنده آن، فردوسی هم به شهرت رسیده و امروزه کمتر کسی در جهان پیدا می‌شود که حداقل یک بار اسم فردوسی به گوشش نخورده باشد. فردوسی زمانی شاهنامه را سرود که زبان فارسی دری به اندازه کافی در میان مردم رواج یافته بود اما در شکل و فرم آن تفاوت‌هایی وجود داشت، برای مثال در لهجه هر شهر و ناحیه، واژه‌ها و مسائل این چنینی تفاوت‌هایی وجود داشت، می‌توان گفت با اینکه سراسر سرزمین‌های فارسی زبان به زبان فارسی دری صحبت می‌کردند اما در نحوه استفاده از آن یکپارچگی خاصی وجود نداشت، گردآورندگان کتاب مصالک و ممالک به برخی نکته‌ها در این زمینه اشاره کرده‌اند.

فردوسی در روزگار منصور بن نوح، امیر سامانی، چند داستان سروده بود. پس از آن در حدود سال ۳۷۰ هجری قمری در روزگار نوح دوم پسر منصور، زمانی که دقیقی از دنیا رفته بود، به نظم درآوردن متن شاهنامه ابومنصوری را آغاز کرد. از منابع گوناگون این گونه استدلال می‌شود که دقیقی به دستور شاه سامانی، به نظم درآوردن شاهنامه را آغاز کرده بود و فردوسی هم برای دنبال کردن کار دقیقی تصمیم گرفت تا به بخارا، پایتخت سامانیان، سفر کند تا هم شاه سامانی فرمان ادامه کار را صادر کند و هم از ایشان پشتیبانی مالی دریافت کند، او از این کار هدف دیگری هم داشت، او می‌خواست از نسخه منثور شاهنامه ابومنصور محمد بن عبدالرزاق که در آن زمان برای استفاده دقیقی در کتابخانه دربار سامانی قرار داشت و در همان جا مانده بود، بهره‌مند شود تا اینکه یکی از دوستانش که او هم اهل خراسان بود (کسی که در پیشگفتار بایسنقری، محمد لشکری نام برده شده است) دست‌نویسی از کتاب شاهنامه ابومنصوری را در اختیار فردوسی گذاشت، بعد از این اتفاق فردوسی از سفر پشیمان شد و به نظم درآوردن شاهنامه را در شهر و دیار خودش آغاز کرد، او در آغاز از طرف امیرک منصور، فرزند ابومنصور محمد بن عبدالرزاق پشتیبانی مالی دریافت می‌کرد اما این دوران دوام زیادی نداشت و با کشته شدن امیرک منصور پایان یافت.

فردوسی سرایش شاهنامه را در سال ۳۸۴ هجری قمری یعنی سه سال قبل از به تخت نشستن سلطان محمود غزنوی به پایان رساند، این نسخه، اولین ویرایش از شاهنامه بود و فردوسی نزدیک به شانزده سال دیگر، ویرایش دوم شاهنامه را به پایان رساند، او در ویرایش دوم، سروده‌های شاهنامه را پرمایه‌تر کرده و در پیراسته کردن آن کوشید.

در این سال‌ها که فردوسی وقت و انرژی‌اش را صرف سرایش شاهنامه می‌کرد، سلسله سامانیان سقوط کرده و غزنویان روی کار آمدند و سلطان محمود غزنوی فرمانروا شد و به تخت نشست، با توجه به خط زمانی در می‌یابیم که در ویرایش اول شاهنامه، سلطان محمود غزنوی مورد حمد و ستایش قرار نگرفته بود، چون در آن زمان هنوز به قدرت نرسیده بود و در ویرایش دوم این قسمت اضافه شده است و احتمال می‌دهند سروده‌ای که در باب ستایش منصور بن ابومنصور گفته شده بود، طولانی‌تر از آن چیزی باشد که اکنون وجود دارد، حتی این امکان هم وجود دارد که این مدح و ستایش در ویرایش اول برای امیرک منصور گفته شده باشد.

فردوسی در سال ۳۹۴ هجری قمری زمانی که خودش شصت و پنج ساله بود، تصمیم گرفت که شاهنامه را به سلطان محمود غزنوی تقدیم کند به همین دلیل شاهنامه را برای بار دوم ویرایش کرد، فردوسی در ویرایش دوم بخش‌های مربوط به پادشاهی سلسله ساسانیان را تکمیل کرد. ویرایش دوم شاهنامه در ۲۵ اسفند سال ۴۰۰ هجری قمری برابر با ۸ مارس ۱۰۱۰ میلادی، زمانی که فردوسی هفتاد و یک ساله بود به پایان رسید.

چو سال اندر آمد به هفتاد و یک

همی زیر بیت اندر آرم فلک

تن شاه محمود آباد باد

سرش سبز و جان و دلش شاد باد

چنانش ستایم که تا در جهان

سخن باشد از آشکار و نهان

مرا از بزرگان ستایش بود

ستایش‌ ورا در فزایش بفاز

که جاوید باد آن خردمند مرد

همیشه به کام دلش کار کرد

همش رای و هم دانش و هم نسب

چراغ عجم، آفتاب عرب

سرآمد کنون قصه یزدگرد

به ماه سپندار مذ روز ارد

ز هجرت شده پنج هشتاد بار

به نام جهان داور کردگار

علی دیلم در شاهنامه نام یکی از کاتبان شهر طوس است که از متن شاهنامه رونوشت برمی‌داشت. او به همراه بودلف که راوی شاهنامه بود، ظاهراً از این کار خود مزدی هم دریافت می‌کردند. طبق گفته‌های عروضی سمرقندی، علی دیلم شاهنامه را در هفت دفتر نوشت و فردوسی به همراه بودلف آن را به دربار غزنه نزد سلطان محمود برد.

در آنجا به کمک احمد بن حسن میمندی، وزیر سلطان محمود، شاهنامه را به سلطان محمود تقدیم کرد اما به خاطر بدگویی حسودان راجب فردوسی و اینکه فردوسی پیرو مذهب شیعه بود، سلطان محمود از شاهنامه استقبال نکرد و به جای پاداش نخستین شصت هزار دینار که وعده‌اش را از پیش داده بود، مبلغی بسیار کم و بی‌ارزش را برای او در نظر می‌گیرد و سرانجام هم بیست هزار درهم بیشتر به فردوسی نمی‌دهد، به همین دلیل فردوسی تا پایان عمرش، بخش‌های دیگری را هم به شاهنامه اضافه کرد که در آنها از سلطان محمود گله و شکایت کرده و به نکوهش و سرزنش او پرداخته است، ما در این بخش‌ها اضافه می‌کند که سراینده (خودش) از اوضاع زمانه و شرایط پیش آمده ناراحت است. به این بخش که در آن به نکوهش سلطان محمود پرداخته شده است، حجو نامه می‌گویند. بیتی در حجم نامه وجود دارد که فردوسی در سال‌هایی پس از سرایش شاهنامه به سن خود اشاره می‌کند و خود را هشتاد ساله خوانده است:

کنون عمر نزدیک هشتاد شد

امیدم به یک باره بر باد شد

نظامی عروضی و فریدالدین عطار، اشاره می‌کنند که سرودن شاهنامه حدود بیست و پنج سال طول کشیده است ولی در سه قسمت مختلف از حجونامه به عدد سی اشاره شده و یک بار دیگر هم به سی و پنج سال اشاره شده است.

اگر شروع سرایش شاهنامه را سال ۳۶۷ هجری قمری و پایان سرایش آن را سال ۴۰۰ هجری قمری در نظر گیریم، متوجه می‌شویم که سرودن شاهنامه سی و سه سال زمان برده است. جلال خالقی مطلق هم با اشاره به بازنگری شاهنامه پس از سال ۴۰۰ هجری قمری و اینکه بیژن و منیژه بعد از سال ۴۰۰ هجری قمری سروده شد، به این نتیجه می‌رسد که فردوسی سی و پنج سال از عمر خویش را بر سر سرایش شاهنامه گذاشته است.

سروده دیگری که احتمال می‌دهند از جانب خود فردوسی باشد، حجونامه‌ای در باب سرزنش و نکوهش سلطان محمود است.

نظامی عروضی می‌فرمایند که هجو نامه در اصل صد بیت داشته است ولی تنها شصت بیت از آن باقی مانده است. ویرایش‌های گوناگونی برای این حجونامه ارائه شده است که شمار ابیات آنها از ۳۲ بیت تا ۱۶۰ بیت متغیر است. برخی از پژوهشگران معتقدند که این حجونامه متعلق به فردوسی نیست برای مثال محمود شیرانی با در نظر گرفتن اینکه بسیاری از ابیات این حجونامه از خود شاهنامه یا مثنوی‌های دیگر کپی برداری شده‌اند و بیت‌های غیر تکراری از ارزش ادبی پایینی برخوردارند ادبیاتشان در خور فردوسی نمی‌باشد، به این نتیجه رسید که این حجونامه ساختگی است و اشتباها به نام فردوسی درآمده است اما محمد امین ریاحی با در نظر گرفتن اینکه از این حجونامه شهریارنامه عثمان مختاری، از ستایشگران مسعود سوم غزنوی نواده محمود که پیش از چهار مقاله نظامی عروضی نوشته شده است، نام برده شده پس می‌توان سروده شدن حجونامه به دست فردوسی را پذیرفتنی اعلام کرد.

پژوهشگرانی مانند نلدکه، تقی‌زاده و صفا بر این باورند که حجونامه متعلق به خود فردوسی است و اغلب ابیات آن اصالت داشته و توسط خود فردوسی سروده شده است، نلدکه برای این نظریه خود دلیل منطقی می‌آورد، او می‌گوید که در ابیات حجونامه بارها از کلمه (این نامه) استفاده شده است، او از این کلمه اینگونه برداشت می‌کند که فردوسی به پیوست شاهنامه، حجونامه را آورده است تا با این کار همه بیت‌های پراکنده در شاهنامه را که در ستایش سلطان محمود بوده‌اند را زیر سوال ببرد. همچنین جلال خالقی مطلق بر این باور است که در حجونامه بیت‌های بسیار زیبایی وجود دارند که از اصالت زیادی برخوردار بوده و ارزش ادبی فراوانی دارند، ایشان معتقدند که برخی افراد مانند محمود شیرانی به خاطر طرفداری از سلطان محمود، حجو‌نامه را متعلق به فردوسی نمی‌دانست.

بیتی در حجونامه وجود دارد که در آن فردوسی به هشتاد سالگی خود اشاره می‌کند بنابراین می‌توان فهمید که حجونامه قبل از سال ۴۰۹ هجری قمری سروده شده است.

پشتیبانان فردوسی:

فردوسی در شاهنامه از شش نفر به نیکی یاد کرده و آن‌ها را ستایش نموده است. این افراد عبارت‌اند از: منصور پسر ابومنصور محمد که فرمانروای طوس بود، سلطان محمود، وزیر سلطان محمود به نام ابوالعباس اسفراینی، نصر پسر سبکتکین که برادر کوچک‌تر محمود و فرمانده لشکر خراسان بود، ارسلان جاذب که حاکم طوس بود، و حیی پسر قتیبه که مسئول امور مالیاتی طوس به شمار می‌رفت.

در میان این شش تن، فردوسی منصور را به عنوان شخصی بزرگوار، باوفا و بخشنده معرفی می‌کند و برای او احترام زیادی قائل است. تنها کسی که فردوسی صادقانه و بدون هیچ چشمداشتی از کمک مالی او سخن می‌گوید، منصور است. از آنجا که این ستایش پس از درگذشت منصور نوشته شده، نمی‌توان گفت که فردوسی به خاطر جلب محبت او این مطالب را بیان کرده است. همچنین جالب است که فردوسی حتی پس از مدح سلطان محمود، این بخش از ستایش منصور را از شاهنامه حذف نکرد. همه این موارد نشان می‌دهد فردوسی برای منصور ارزش والایی قائل بوده، تا جایی که در داستان ایرج، وقتی از قاتل ایرج انتقاد می‌شود، گویی ایرج را با منصور مقایسه می‌کند.

به جز منصور، تنها کسی که از فردوسی پشتیبانی مالی کرد، حیی بن قتیبه بود. او نه تنها به فردوسی کمک کرد، بلکه مالیات زمین او را نیز بخشید. به همین دلیل، احتمالاً او مسئول جمع‌آوری مالیات بوده است. فردوسی از او به نیکی یاد می‌کند و او را با لقب “آزاده” می‌ستاید.

پس از این دو نفر، فردوسی در شاهنامه از کمک مالی هیچ شخص دیگری نام نبرده است. علاوه بر این شش نفر، او از افراد دیگری مانند ابومنصور عبدالرزاق، دقیقی، علی دیلم و بودلف نیز در پایان شاهنامه یاد می‌کند، اما این یادکردها به معنای ستایش آنان نیست.

عروضی سمرقندی، علی دیلم و بودلف را دو نفر جداگانه می‌داند و می‌نویسد که علی دیلم شاهنامه را در هفت جلد برای فردوسی پاکنویس کرد و بودلف نیز راوی آثار او بود. به گفته عروضی، این دو از طریق نوشتن و نقل کردن داستان‌های شاهنامه برای بزرگان طوس، درآمدی نیز کسب می‌کردند.

نظامی عروضی همچنین اشاره می‌کند که وزیر سلطان محمود، احمد بن حسن میمندی، همواره از فردوسی حمایت کرده و در دربار از او دفاع می‌نموده است. اما درستی این ادعا مورد تردید است؛ زیرا با وجود مقام بالای میمندی در دربار محمود، نامی از او در شاهنامه برده نشده است. از سوی دیگر، گفته می‌شود میمندی فردی متعصب بود و با گروه‌هایی مانند رافضیان (اصطلاحی که برخی برای اشاره به شیعیان به کار می‌برند) و قرمطیان (که شاخه‌ای از شیعیان اسماعیلی بودند و به بازگشت امام محمد بن اسماعیل به عنوان مهدی اعتقاد داشتند) دشمنی آشکاری داشت. گمان می‌رود او در برکناری و کشته شدن ابوالعباس اسفراینی (وزیر پیشین محمود) در سال‌های ۴۰۱ و ۴۰۴ هجری قمری، و نیز در اعدام حسنک وزیر در سال ۴۲۲ هجری قمری — که او را “رافضی” می‌خواندند — نقش داشته است.

میمندی پس از اسفراینی به وزارت رسید و دستور داد نامه‌های دولتی را که به فارسی نوشته می‌شدند، به عربی ترجمه کنند. او تا سال ۴۱۲ یا ۴۱۶ هجری قمری وزیر بود، سپس برکنار و زندانی شد. پس از او، حسنک میکان به وزارت رسید و طبق روایات، همین حسنک وزیر بود که سلطان محمود را از رفتارش با فردوسی پشیمان کرد.

داستان‌های زندگی:

در مورد فردوسی و شاهنامه، اطلاعات دقیق و کاملی در دسترس نیست. آنچه وجود دارد، اغلب پراکنده و ناقص است. همین کمبود اطلاعات، همراه با علاقهٔ فراوان دوستداران فردوسی و خیال‌پردازی راویان شاهنامه، باعث شده افسانه‌های زیادی در مورد این شاعر بزرگ و اثرش ساخته شود. بیشتر این داستان‌ها بی‌اساس هستند و سند معتبری ندارند. همچنین این روایت‌ها با منابع تاریخی و خود متن شاهنامه همخوانی ندارند.

از جمله این افسانه‌ها می‌توان به این موارد اشاره کرد: داستان سفر نسخه‌ای از شاهنامه از تیسفون به حجاز و حبشه و هند و سرانجام بازگشت آن به ایران به دست یعقوب لیث، روبرو شدن فردوسی با شاعران دربار غزنوی (مانند عنصری، فرخی و عسجدی)، فرار فردوسی به بغداد، هند یا طبرستان پس از نوشتن هجونامه برای سلطان محمود، پیشکش کردن شاهنامه به محمود به دلیل فقر و برای تهیه جهیزیه دخترش، فرستادن پاداش از طرف سلطان محمود برای فردوسی که به پیشنهاد وزیرش، احمد بن حسن میمندی، به جای طلا نقره فرستاده شد و فردوسی آن را به یک حمامی و یک فروشندهٔ نوشیدنی بخشید و سپس پشیمانی سلطان محمود و رسیدن پاداش طلا درست در زمان مرگ فردوسی.

جلال خالقی مطلق، پژوهشگر، زبان‌شناس و expert در زمینهٔ فرهنگ ایران و شاهنامه است. عمدهٔ تحقیقات او دربارهٔ شاهنامه و حماسه‌سرایی در ایران می‌باشد.

خالقی مطلق اشاره می‌کند که پس از سال ۴۰۰ هجری قمری، اطلاعات مستند دربارهٔ زندگی فردوسی بسیار کم و تنها به چند مورد محدود است. به همین دلیل، اگرچه درستی برخی از روایات، مانند آنچه نظامی عروضی سمرقندی (نویسنده و شاعر سدهٔ ششم هجری) نوشته، جای شک دارد، اما از طرف دیگر دلیل محکمی برای رد کامل آن‌ها نیز وجود ندارد. صحت برخی از این روایات با بررسی و مقایسهٔ سایر منابع تأیید می‌شود؛ مانند داستان سفر فردوسی به غزنه و دیدارش با محمود که در کتاب تاریخ سیستان توسط محمدتقی بهار نقل شده، یا اشاره‌های حکیم نظامی گنجوی و عطار نیشابوری به اختلاف فردوسی با محمود، ناسپاسی محمود و حتی شراب خوردن فردوسی و بخشیدن پاداش سلطان.

خالقی مطلق معتقد است که شراب خوردن و بخشیدن پاداش، فرار از غزنه به هرات و سفر به طبرستان نزد اسپهبد شهریار (شانزدهمین فرمانروای خاندان باوندیان) بر اساس همان منابع محدود قابل اثبات است. اما او سفر به بغداد و اصفهان را که در برخی مقدمه‌های دست‌نویس‌های شاهنامه آمده، افسانه می‌داند.

علاوه بر این‌ها، در پیشگفتار بایسنقری داستانی از سفرنامه ناصرخسرو نقل شده که می‌گوید او در سال ۴۳۷ هجری در مسیر سرخس به طوس، کاروانسرای بزرگی در روستای چاهه دیده است. دربارهٔ این کاروانسرا گفته می‌شود که با پاداشی که سلطان محمود برای فردوسی فرستاد ساخته شد، زیرا فردوسی در آن زمان زنده نبود و دخترش این هدیه را نپذیرفت.

این روایت در نسخه‌های اصلی سفرنامه وجود ندارد، اما سید حسن تقی‌زاده در کتاب «تحقیقی در احوال ناصرخسرو قبادیانی» احتمال درست بودن آن را مطرح کرده است.

تئودور نلدکه، از برجسته‌ترین خاورشناسان آلمانی و قرآن‌پژوه و نویسندهٔ کتاب تاریخ قرآن به زبان آلمانی، در ابتدا با توجه به شواهد این موضوع را پذیرفت، اما بعدها نظر خود را تغییر داد و از عقیده‌اش برگشت.

فردوسی از نگاه دیگر:

فردوسی در خانواده‌ای از زمینداران اصیل ایرانی به دنیا آمد. او در دوره‌ای چشم به جهان گشود که حکومت سامانیان بر ایران فرمان می‌راند. در آن زمان، جنبش ملی‌گرایی و هویت‌یابی در میان ایرانیان قوت گرفته بود. پادشاهان سامانی به زبان فارسی علاقه داشتند و از آن پشتیبانی می‌کردند. این حمایت‌ها باعث شد فضای مناسبی برای رشد زبان فارسی و فرهنگ ایرانی به وجود آید. فردوسی در چنین فضایی پرورش یافت و از آن تأثیر گرفت.

او از تلاش همه کسانی که در سده‌های سوم و چهارم هجری برای زنده نگه داشتن زبان فارسی کوشیده بودند، الهام گرفت و با استفاده از دستاوردهای ارزشمند آنان، توانست اثر بی‌همتایی به نام شاهنامه را خلق کند.

با نگاهی به نوشته‌های باقی‌مانده از فردوسی و بررسی دانش او، درمی‌یابیم که او با زبان عربی نیز آشنایی داشت، اما توانایی سرودن شعر به این زبان را نداشت.

شاهنامه بایسنقری یک نسخه بسیار ارزشمند و نقاشی‌دار از شاهنامه است که به دستور شاهزاده بایسنقر میرزا تهیه شد و به همین دلیل به این نام شهرت یافت. این کتاب، مشهورترین شاهنامه مصور در جهان است. در مقدمه این کتاب، از فردوسی با عنوان «حکیم» یاد شده که به باور برخی، اشاره به فلسفه و عرفان ایران باستان دارد.

فردوسی پیرو مذهب شیعه بود و در شاهنامه، فرهنگ ایران قبل از اسلام را با فرهنگ ایران پس از اسلام پیوند داد. با مطالعه شاهنامه می‌توان دریافت که او از آیین‌های کهن ایرانی مانند زروانی، مهرپرستی و مزدیسنا تأثیر پذیرفته است، هرچند برخی از پژوهشگران معتقدند این تأثیرات از منابعی نشأت گرفته که فردوسی از آن‌ها استفاده می‌کرد و به آن‌ها پایبند بود.

فردوسی در خانواده‌ای اصیل بزرگ شد و از همان کودکی با فرهنگ و آیین‌های باستانی ایران آشنا گردید. علاقه شخصی او به این موضوع باعث شد تا دانش خود را در این زمینه گسترش دهد. این دانش چنان رشد کرد که پایه و اساس علمی شاهنامه را تشکیل داد و زمینه را برای پدید آمدن چنین اثر ارزشمندی فراهم کرد.

شعرهای فردوسی نه تنها زیبا و دلنشین هستند، بلکه از پشتوانه علمی محکمی نیز برخوردارند. به همین دلیل، نمی‌توان شاهنامه را تنها یک داستان تخیلی دانست، زیرا این نگاه، از ارزش واقعی این اثر کم می‌کند.

فردوسی بر این باور بود که خرد، بنیان همه نیکی‌ها و زیبایی‌هاست، زیرا تنها با اندیشیدن می‌توان خوب را از بد تشخیص داد و راه درست را انتخاب کرد. اگر راه درست را برگزینیم، هم در این جهان زندگی خوبی خواهیم داشت و هم در آخرت به سعادت خواهیم رسید.

فردوسی با دقت و بینش بالا، منابع خود را بررسی و تحلیل می‌کرد. مهم‌ترین منبع الهام او، کتاب شاهنامه ابومنصوری بود. او از میان انبوه اطلاعاتی که در اختیار داشت، مطالب اصیل و فراگیر را برگزید و گردآوری کرد. هدف او این بود که خود و اثرش در خاطر ایرانیان، ترکان و هندیان زنده بماند و توجه آنان را جلب کند.

سلطان محمود غزنوی و فردوسی:

فردوسی از کشاورزان طوس بود، او فردی دانا و اهل درایت بود که به علم و دانش علاقه زیادی داشت، این علاقه به علم و دانش در کنار علاقه به فرهنگ ایران زمین باعث شد که او داستان‌های پیشینیان را مطالعه کرده و کتابی با این موضوع بنویسد، فردوسی تمام تلاش خود را کرد تا تاریخ اساطیری ایران را به صورت نظم یا همان شعر درآورده و آن را به بهترین شکل به رشته تحریر درآورد، او برای این کار به وقت و هزینه زیادی احتیاج داشت بنابراین وی نزدیک به سی سال از عمر و هزینه خود را روی فرهنگ ایران گذاشت تا اینکه توانست شاهنامه را بسراید.

حکیم فردوسی شرح حال خود را در سرودن شاهنامه چنین بیان می‌کند:

بسی رنج بردم در این سال سی

عجم زنده کردم بدین فارسی

بناهای آباد گردد خراب

ز باران و از تابش آفتاب

پی افکندم از نظم کاخی بلند

که از باد و باران نیابد گزند

فردوسی سرودن شاهنامه را پیش از دوران سلطنت سلطان محمود آغاز کرده بود. او در حین سرودن شاهنامه، به مرور زمان، ثروت و جوانی خود را از دست داد و دچار فقر و تنگدستی شد. تنگدستی و فقر، فردوسی را به این فکر انداخت که شاهنامه را به نام سلطان محمود درآورد تا از این طریق علاوه بر حفظ اثر خود در کتابخانه سلطنتی، سلطان نیز او را تامین مالی کند و به او پاداش دهد، به همین دلیل فردوسی شاهنامه را به نام سلطان محمود کرد و به سمت غزنه پایتخت غزنویان حرکت کرد تا شاهکاری که خلق کرده بود را ارائه کند، دریغ از اینکه نمی‌دانست سلطان محمود به تاریخ و فرهنگ علاقمند نبوده و بیشتر به اشعاری که در مدح و ستایش پادشاهان نوشته می‌شوند علاقمند است به همین دلیل وی شاهنامه را آنطور که باید ستایش نکرد و قدر او را چنان که شایسته بود، ندانست و او را سبک و بی‌ارزش کرد.

دلایل متفاوتی از سمت منابع گوناگون ارائه شده است و هر یک دلیل اینکه سلطان محمود، فردوسی و شاهنامه‌اش را آنطور که شایسته بود، ستایش نکرد را متفاوت ذکر کرده‌اند. برخی بر این باورند که رقیبان و شاعران هم دوره فردوسی به فردوسی حسادت کرده و با بدگویی از فردوسی، تلاش کردند تا نظر سلطان را راجع به فردوسی خراب کنند تا سلطان به او بی‌توجهی کرده و به آنها توجه نماید. برخی دیگر نیز بر این عقیده‌اند که فردوسی پیرو مذهب شیعه و سلطان محمود پیرو مذهب سنی بود و احترامی برای شیعیان قائل نبود، به همین دلیل سلطان محمود شاهنامه را اثری ارزشمند ندانسته و بر فردوسی خشم گرفت و گفت:

شاهنامه خود هیچ نیست به جز حدیث رستم و اندر سپاه من، چند هزار مرد چون رستم است.

فردوسی هیچ قصد و نیت ناشایستی از انجام این کار نداشت، تنها هدف او این بود که کتابی که برای نگارشش سالیان زیاد از عمر و جوانی اش را صرف کرده است، حفظ کرده و کاری کند که بعد از مرگش و در اثر گذر زمان به فراموشی و نابودی دچار نشود، هدف دیگری که فردوسی از این کار داشت تامین مالی زندگی‌اش بود و همه این‌ها باعث شد که او کتابش را به سلطان محمود غزنوی تقدیم کند و با چنین ناملایماتی روبرو شود.

فردوسی از بی‌توجهی و رفتار ناشایست و تحقیرآمیز سلطان محمود ناراحت و آزرده خاطر شد و ابیاتی را در حجو و نکوهش سلطان محمود سرود و از ترس اینکه دوباره مورد ظلم و ناملایمتی قرار گیرد، غزنه را ترک کرد و مدتی را در شهرهای هرات و طبرستان و ری سپری کرد و از شهری به شهر دیگر می‌رفت.

فردوسی در این باره چنین سرود:

آیا شاه محمود کشورگشاست

ز کس گر نترسی، بترس از خدا

تو بد دین و بد کیش خوانی مرا

منم شیر نر، میش خوانی مرا

یکی بندگی کردم ای شهریار

که ماند ز تو در جهان یادگار

چو بر باد دادند گنج مرا

نشد حاصلی سی و پنج مرا

شنیدم که شه، مطبخی زاده است

به جای طلا، نقره ام داده است

اگر شاه را، شاه بودی پدر

به سر برنهادی مرا تاج زر

و گر مادر شاه، بانو بدی

مرا سیم و زر تا به زانو بدی

پرستارزاده نیاید به کار

و گرچند دارد پدر شهریار

بعد از گذشت چند سال، سلطان محمود از رفتار خود پشیمان شد و دستور داد برای فردوسی هدایایی بفرستند و از او قدردانی کنند، او قصد داشت گذشته را جبران کند و از این طریق از فردوسی دلجویی کند و پشیمانی اش را ابراز کند اما حیف که ایشان اندکی دیر اقدام کردند چون در همان روز فردوسی وفات یافت و دختر فردوسی نیز هدیه سلطان محمود غزنوی را بازپس فرستاد و استقبالی از آن نکرد.

از آن روز به بعد شاهنامه جزو مهم‌ترین کتاب‌ها برای فارسی زبانان و ایرانی تباران قرار گرفت چون شاهنامه به زیبایی هرچه تمام‌تر از تاریخ و فرهنگ ایران سخن می‌گفت و آن را به تصویر می‌کشید.

شاهنامه نه تنها بزرگترین مجموعه شعر بازمانده از عصر سامانیان و غزنویان بود بلکه عظیم‌ترین میراث فرهنگی و تاریخی بود که از دوران قدیم ایران بر جای مانده بود، فردوسی بسیار وطن پرست و وطن دوست بود و به میهن خود عشق می‌ورزید، او عاشق ایران بود و همین علاقه را پایه و اساس نوشته‌هایش قرار داد.

ستایش سلطان محمود در شاهنامه:

فردوسی در زمان سرودن شاهنامه، هر فرصتی را برای ستایش سلطان محمود غزنوی غنیمت شمرد. او بیش از هر کس دیگری که نامش در شاهنامه آمده، به محمود پرداخته و اگرچه دیگران را نیز ستوده، اما این تحسین‌ها اغلب در میان ابیاتِ ستایشگرانهٔ سلطان محمود گنجانده شده است.

تعداد ابیاتی که فردوسی در مدح سلطان محمود سروده، نزدیک به ۲۵۰ بیت است که برخی از آن‌ها اغراق‌آمیز و همراه با بزرگ‌نمایی به نظر می‌رسند. نام کامل سلطان محمود، ابوالقاسم محمود بن نُدیم بوده و فردوسی بارها—نزدیک به سی بار—یا با نام اصلی یا با کنیهٔ او (ابوالقاسم) از وی یاد کرده است. با این حال، راستی و صفایی که در شعرهای ستایش‌آمیز او از منصور بن ابومنصور محمد دیده می‌شود، هرگز با ابیات مربوط به سلطان محمود قابل مقایسه نیست و آن میزان خلوص و صمیمیت در ستایش محمود وجود ندارد.

فردوسی در لابه‌لای شعرهایش به سلطان محمود پند و اندرز نیز می‌دهد و سفارش‌هایی به او می‌کند. برخی از پژوهشگران بر این باورند که علت این همه ستایش، امید فردوسی به حمایت مادی سلطان محمود و دریافت پاداشی درخور اثر بزرگش، شاهنامه، بوده است؛ اما در هیچ جای شاهنامه نشانه‌ای از دریافت چنین کمکی دیده نمی‌شود.

دسته‌ای دیگر دلیل این ستایش‌های پرشمار را چیز دیگری می‌دانند. به باور آنان، فردوسی در شاهنامه به شرح داستان نیاکان خود و پیروزی‌های آنان بر خاندان‌های ترک‌تبار پرداخته بود. او برای آنکه در قلمرو محمود در امان بماند، تنها دو راه پیش‌رو داشت: یا زادگاهش را ترک کند و از قلمرو محمود خارج شود، یا پس از به قدرت رسیدن او، سرودن شاهنامه را متوقف کند. از آنجا که هیچ‌یک از این دو راه برای فردوسی ممکن نبود، تصمیم گرفت شاهنامه را به نام محمود غزنوی کند و او را با زیباترین و باشکوه‌ترین واژه‌ها بستاید تا جان و موقعیت خود را حفظ کند. یادآوری این نکته ضروری است که سلطان محمود، پادشاهی قدرتمند، سنی‌مذهب و ترک‌تبار بود و هدف فردوسی از این کار، دور کردن هرگونه بدبینی و تمسخر از سوی سلطان نسبت به خود و اثر بزرگش، شاهنامه، بود.

دختر ابوالقاسم فردوسی

حکیم ابوالقاسم فردوسی هشتاد و چهار سال زندگی پرباری داشت و از هر لحظه‌ی عمرش به خوبی استفاده کرد. او در یک خانواده اصیل و مرفه در خراسان متولد شد که به آنان «دهقان» می‌گفتند. با این حال، جزئیات زیادی از زندگی خصوصی او در دست نیست. آنچه می‌دانیم این است که فردوسی همسر و دو فرزند داشته، اما نامی از همسر و فرزندانش در تاریخ ثبت نشده است.

پژوهشگرانی مانند حبیب یغمایی و محمدتقی بهار، با استناد به داستان‌های شاهنامه مانند داستان بیژن و منیژه، بر این باورند که همسر فردوسی زنی بااصل و نسب و اهل دانش و هنر بوده است. آنان دو فرزند داشتند: یک پسر که در سی و هفت‌سالگی و پیش از پدرش درگذشت و فرزندی از خود به جا نگذاشت، و یک دختر که بانویی نیکوکار و خیرخواه بود و پس از مرگ پدر، با کارهای نیکش در تاریخ ماندگار شد.

دختر فردوسی را می‌توان در زمره بانوان نیک‌اندیش تاریخ ایران مانند گوهر شاد بیگم و پریزاد دانست که آثار نیکوکاری‌شان هنوز در گوشه و کنار خراسان دیده می‌شود.

پس از وفات فردوسی، سلطان محمود غزنوی که پیش از این پاداش شاعر را به طور کامل پرداخت نکرده بود، مبلغی را برای خانواده او فرستاد. اما دختر فردوسی این هدیه را نپذیرفت و تصمیم گرفت آن را در راه کارهای خیریه صرف کند تا ثوابش به روح پدرش برسد و خود نیز در آخرت از پاداش آن بهره‌مند شود.

از جمله کارهای خیریه‌ای که به دستور دختر فردوسی ساخته شد، می‌توان به کاروانسرای ماهی، سد گلستان و پل رودخانه کشف‌رود اشاره کرد.

آثار

تنها شعری که با اطمینان کامل می‌توان آن را از سروده‌های اصلی فردوسی دانست، شاهنامه است.
شاهنامه یکی از مشهورترین و محبوب‌ترین آثار فردوسی و از بزرگ‌ترین کتاب‌های ادبیات قدیم فارسی به شمار می‌رود.
فردوسی نوشتن شاهنامه را در سال ۳۸۴ هجری قمری، یعنی سه سال قبل از آن که سلطان محمود غزنوی به پادشاهی برسد، به پایان رساند. سپس در ۲۵ اسفند سال ۴۰۰ هجری قمری، مطابق با ۸ مارس ۱۰۱۰ میلادی، هنگامی که ۷۱ سال داشت، نسخه دوم آن را کامل کرد.
شعرهای دیگری هم به فردوسی نسبت داده شده‌اند، اما بیشتر آن‌ها بی‌اساس هستند و هیچ مدرک معتبری وجود ندارد که ثابت کند این آثار واقعاً از او هستند. یکی از معروف‌ترین این آثار، مثنوی «یوسف و زلیخا» است.
اثر دیگری که گاهی به فردوسی نسبت می‌دهند، شعری با نام «هجونامه» است که در آن سلطان محمود غزنوی سرزنش شده است.
بر اساس کتاب‌شناسی فردوسی و شاهنامه، که توسط ایرج افشار — پژوهشگر فرهنگ و تاریخ ایران، کتاب‌شناس و استاد دانشگاه — تهیه شده، تا سال ۱۳۸۵ تعداد ۵۹۴۲ اثر مختلف در زمینه‌های گوناگون درباره فردوسی و آثار منسوب به او مانند یوسف و زلیخا نوشته شده است.

موضوع داستان‌های شاهنامه:

شاهنامه یک کتاب بسیار ارزشمند و مهم است که جایگاه ویژه‌ای در فرهنگ و ادبیات ایران و جهان دارد. این کتاب سرگذشت پیروزی‌ها، شکست‌ها و رشادت‌های ایرانیان را از روزگاران بسیار قدیم، از زمان نخستین پادشاه یعنی کیومرث، تا پایان دوره ساسانیان و حمله اعراب در سده هفتم میلادی روایت می‌کند. همچنین در شاهنامه به نبردها و درگیری‌های ایرانیان با همسایگانشان از جمله هندوها در شرق، تورانیان در شمال شرق، رومیان در غرب و شمال غرب و اعراب در جنوب غرب پرداخته شده است.

بسیاری از داستان‌های شاهنامه به هم پیوسته هستند و یک تاریخ منسجم و پیاپی را تشکیل می‌دهند. با این حال، داستان‌های مستقل و پراکنده‌ای نیز در این کتاب وجود دارند که لزوماً بخشی از این روال تاریخی نیستند؛ مانند داستان‌های زال و رودابه، رستم و سهراب، بیژن و منیژه، بیژن و گرازان و هفتواد.

بعضی از این داستان‌ها، مثل داستان رستم و سهراب، از شاهکارهای بی‌چون و چرای ادبیات جهان محسوب می‌شوند و از اهمیت و اعتبار بسیار بالایی برخوردارند.

زمینه تاریخی شاهنامه:

در سده‌های دوم و سوم هجری، بسیاری از مردم ایران، از جمله بزرگان و خاندان‌های اصیل و قدیمی، برای زنده نگه داشتن فرهنگ و سنت‌های کهن ایران و برای رسیدن به حکومتی مستقل و آزاد، بسیار کوشیدند و قیام کردند.

همزمان با این جنبش، کتاب‌های مهمی مانند خدای‌نامه (که کتاب شاهان است و مهمترین اثر تاریخی دوره ساسانی به شمار می‌رود و در آن نام پادشاهان و رویدادهای تاریخ ایران همراه با داستان‌های افسانه‌ای ثبت شده است؛ البته اصل این کتاب که به زبان پهلوی نوشته شده بود، امروز در دسترس نیست) و دیگر کتاب‌های پهلوی، به همت افرادی مانند ابن‌مقفع (نویسنده و مترجم بزرگ ایرانی که آثار بسیاری از فارسی میانه به عربی ترجمه کرد) و با پشتیبانی خاندان‌های ایرانی قدرتمندی مانند برمکیان و خاندان سهل (که در دربار عباسیان نفوذ زیادی داشتند و برخی نسب آنان به پادشاهان باستانی ایران می‌رسد) به زبان عربی ترجمه شد. پخش این آثار در سراسر ایران حدود صد سال طول کشید.

بر اساس نوشته‌های مرتضی راوندی (تاریخ‌دان معاصر ایرانی)، صفاریان و یعقوب لیث، بنیانگذار این سلسله، نقش مهمی در گسترش زبان و ادبیات فارسی داشتند. با تشکیل حکومت سامانیان، به ویژه در زمان فرمانروایی نصر بن احمد (سومین امیر سامانی) — که به گفته ریچارد فرای (ایران‌شناس نامدار آمریکایی)، دوران طلایی این سلسله بود— همه این ارزش‌ها و اندیشه‌ها گرد هم آمد و مورد توجه قرار گرفت. در نتیجه، بخارا به مرکز بزرگان و اندیشمندانی مانند خاندان جیهانی (که در حکومت سامانی وزیر یا صاحب مناصب مهم بودند و از خانواده‌های شناخته‌شده ایرانی در منطقه جیهان نزدیک بخارا به شمار می‌رفتند) و خاندان بلعمی (که از خاندان‌های ایرانی خراسان بودند و در پرورش فرهنگ ایرانی و زبان فارسی بسیار کوشیدند و علاوه بر مقام علمی، وزارت و فرماندهی سپاه نیز داشتند) و دانشمندانی چون ابوطیب مصعبی (ادیب، شاعر و سیاستمدار تاجیک) تبدیل شد.

ریچارد فرای اشاره می‌کند که شمار شاعران آن دوره، آن‌گونه که در کتاب‌هایی مانند یتیمة‌الدهر ثعالبی و لباب‌الالباب محمد عوفی آمده، بسیار چشمگیر و شگفت‌انگیز است. دربار نصر بن احمد مملو از عالمان دینی، شاعران و تاریخ‌دانان بزرگ بود. در آن زمان، کتاب‌های بسیاری به فارسی و عربی نوشته شد و کتابخانه بخارا مورد توجه دانشمندان بزرگی مانند ابن‌سینا قرار گرفت.

در آن دوره، اختلاف طبقاتی به کمترین حد خود رسید و این، بستری مناسب برای پیشرفت و ترقی فراهم کرد. سامانیان با این اقدامات، اسلام را به فرهنگی جهانی تبدیل کردند و نشان دادند که اسلام تنها به زبان عربی محدود نیست و می‌تواند در ابعاد وسیع‌تری گسترش یابد. در این دوران، نوشته‌های دینی و غیردینی از عربی به فارسی دری ترجمه شد؛ برای نمونه، بلعمی تاریخ طبری را به فارسی برگرداند و کتاب‌های بسیاری در زمینه پزشکی و داروسازی نوشته شد و خوارزمی نیز دایرة‌المعارفی گردآوری کرد.

در این عصر، شاعران و نویسندگان مقام و منزلت بیشتری یافتند و جایگاهشان ارتقا پیدا کرد.

در زمان نوح دوم سامانی، کار ترجمه به اوج خود رسید. او به دقیقی (شاعری که پیش از فردوسی کوشید داستان‌های ملی ایران را به شعر درآورد و از پیشگامان حماسه‌سرایی فارسی بود) دستور داد تا تاریخ ایران پیش از اسلام را به نظم درآورد، اما این کار با کشته شدن دقیقی ناتمام ماند و بعدها فردوسی این رسالت را به انجام رساند و با این کار، زبان فارسی میانه را تا اندازه زیادی از نابودی نجات داد.

در روزگار فردوسی، اگرچه از شدت جنبش شعوبیه (نهضتی که برخی ایرانیان برای حفظ هویت ملی خود و رهایی از سلطه اعراب پدید آوردند و به حکومت امویان پایان دادند) کاسته شده بود، اما هنوز بسیاری از ایرانیان میهن‌دوست، دلبسته فرهنگ و آیین نیاکان خود بودند.

قطب‌الدین راوندی، از عالمان شیعه سده ششم هجری، می‌فرماید که این رویدادها سبب شد تا بسیاری از دانشمندان و نویسندگان ایرانی برای حفظ تاریخ کهن ایران گام بردارند. آنان همه نوشته‌های تاریخی، ادبی و اجتماعی را که از آسیب مصون مانده بود، گردآوری کردند و زمینه را برای نوشتن کتاب‌های تاریخ و شاهنامه فراهم ساختند.

ابوالموید بلخی، شاعر و نویسنده ایرانی دوره سامانی، شاهنامه را به نثر نوشت که به نام‌های شاهنامه بزرگ، شاهنامه مویدی و شاهنامه بوالمؤید نیز شناخته می‌شود.

مسعودی مروزی، شاعر پایان سده سوم و آغاز سده چهارم هجری، نخستین کسی بود که در زبان فارسی، شاهنامه‌ای منظوم سرود.

فردوسی از کودکی شاهد کوشش اطرافیانش برای پاسداری از ارزش‌های کهن سرزمینش بود. او در چنین فضایی پرورش یافت و همان‌گونه که از نظر جسمی رشد می‌کرد، فکر و ذهنش نیز با فرهنگ و ادب آمیخته شد و به فرهیختگی و کمال نزدیک‌تر گردید. به همین دلیل، این راه را ادامه داد و شاهکار بی‌همتایی به نام شاهنامه آفرید.

آرامگاه

آرامگاه فردوسی، محل به خاک سپاری حکیم ابوالقاسم فردوسی، در شهر طوس قرار دارد. طراحی و بازسازی این بنا را هوشنگ سیحون، استاد برجسته معماری و رئیس پیشین دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، بر عهده داشت. او در کار خود از طرح اولیه کریم طاهرزاده بهزاد – مهندس و معمار ایرانی و از مبارزان دوره مشروطه در تبریز – استفاده کرد و با ایجاد تغییراتی در ابعاد و تزئینات، بنای جدیدی پدید آورد.

حسین لرزاده، معمار و هنرمند نامدار ایرانی، مجری ساخت این آرامگاه بود و حسین حجارباشی زنجانی و تقی دورودیان نیز به ترتیب سرپرستی و مدیریت اجرای پروژه را بر عهده داشتند. آرامگاه فردوسی در سال ۱۳۱۳ خورشیدی (۱۹۳۴ میلادی) افتتاح شد.

تاریخ دقیق درگذشت فردوسی به درستی مشخص نیست، اما می‌دانیم که او در روزگاری سخت و با مشکلات مالی فراوان چشم از جهان فروبست. بر اساس روایت حکیم نظامی گنجوی، شاعر بزرگ سده ششم قمری، هنگامی که سلطان محمود غزنوی قصد جبران گذشته را کرد و می‌خواست پاداش سرایش شاهنامه را بپردازد، فردوسی از دنیا رفته بود.

بنا بر بسیاری از منابع، فردوسی در سال ۴۱۶ قمری درگذشت. از آنجا که در آن زمان، شیعیان را در گورستان عمومی طوس دفن نمی‌کردند، پیکر او را در باغ شخصی‌اش به خاک سپردند. یکی از فرمانروایان محلی غزنوی نیز بنای یادبودی بر مزارش ساخت. به مرور زمان این بنا رو به خرابی رفت تا اینکه در دوره پهلوی اول، به دستور رضاشاه و توسط انجمن آثار ملی، بین سال‌های ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۳ بازسازی کامل شد.

در سال ۱۳۱۳ و همزمان با «هزاره فردوسی» – مجموعۀ مراسمی که به مناسبت هزارمین سال تولد فردوسی در تهران، طوس و دیگر شهرهای ایران برگزار شد و یکی از مهم‌ترین رویدادهای فرهنگی و علمی ایران معاصر به شمار می‌رود – از آرامگاه تازهساز رونمایی شد.

سپس در سال ۱۳۴۸، هوشنگ سیحون – طراح آرامگاه‌های بزرگی چون بوعلی سینا، خیام، نادرشاه و کمال‌الملک – طراحی نهایی آرامگاه فردوسی را انجام داد و شکل کنونی آن حاصل طرح اوست.

امروزه آرامگاه فردوسی در فاصله ۲۰ کیلومتری شمال غرب مشهد، در مسیر جاده کلات نادری و نزدیک به شهر تاریخی طابران و بنای هارونیه قرار دارد. زادگاه فردوسی، روستای پاژ (که امروزه با نام فاز شناخته می‌شود) در ۲۸ کیلومتری این آرامگاه واقع شده است.

مجسمه فردوسی که در آرامگاه نصب شده، اثر ابوالحسن صدیقی، نقاش و مجسمه‌ساز نامدار ایرانی و از شاگردان کمال‌الملک است. تندیس میدان فردوسی در تهران نیز از آثار ماندگار او به شمار می‌رود که از ارزش هنری بسیار بالایی برخوردار است.

محمدرضا شجریان، موسیقیدان و خواننده بزرگ موسیقی ایرانی، که از او با عنوان استاد و خسرو آواز ایران یاد می‌شود، در تاریخ ۱۹ مهرماه ۱۳۹۹ در محوطه آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد.

درگذشت و آرامگاه:

برای چهار قرن پس از درگذشت فردوسی، هیچ سند قدیمی به تاریخ دقیق وفات او اشاره‌ای نکرده است. اولین نوشته‌ای که در این مورد سخن گفته، مقدمهٔ شاهنامه بایسنقری است که سال ۴۱۶ هجری قمری را به عنوان سال مرگ فردوسی ذکر کرده است. با این حال، امروزه این دیباچه از نظر تاریخی معتبر شناخته نمی‌شود و مطالب آن فاقد پشتوانهٔ مستند است. این نوشته نه به منبع دیگری استناد کرده و نه دلیل منطقی برای ادعای خود ارائه داده است.

در دوره‌های بعد، تذکره‌نویسان —که به گردآوری شرح حال و اشعار شاعران می‌پرداختند— نیز همین تاریخ را تکرار کردند. حمدالله مستوفی و فصیح خوافی نیز نظری مشابه داشتند.

اما نظامی عروضی با استناد به داستان فرستادن پاداش سلطان محمود برای فردوسی، سال درگذشت او را ۴۱۱ هجری قمری می‌داند. محمدامین ریاحی با بررسی اشاره‌های فردوسی به کهولت سن و ناتوانی‌اش، نتیجه گرفته که وی بین سال‌های ۴۰۵ تا ۴۱۱ هجری قمری درگذشته است. در مقابل، همایون فرخ با توجه به تولد فردوسی در سال ۳۱۳ هجری و با فرض عمری ۷۲ یا ۷۳ ساله، سال وفات او را ۳۸۵ یا ۳۸۶ هجری قمری دانسته است.

به دلیل گرایش مذهبی شیعهٔ فردوسی، اجازه ندادند پیکر او در قبرستان مسلمانان دفن شود. به همین خاطر، او را در باغ شخصی‌اش —درون شهر طابران طوس و نزدیک دروازه شرقی رزان— به خاک سپردند.

آرامگاه او همواره مورد احترام دانش‌دوستان و اهل معرفت بود و با وجود تخریب‌های مکرر، هر بار دوباره بازسازی می‌شد. گفته می‌شود اولین بنای آرامگاه فردوسی به دستور ارسلان جاذب، سپهدار طوس و معاصر خود شاعر، ساخته شد که نامش در دیباچهٔ شاهنامه آمده است. سال‌ها بعد، عبیدالله خان ازبک به دلیل دشمنی با شیعیان، بین سال‌های ۹۳۱ تا ۹۳۷ هجری قمری دستور تخریب آرامگاه را داد. قاضی نورالله شوشتری، عالم و شاعر شیعه در دوره صفوی، پیش از کشته شدن در سال ۱۰۱۹ هجری، از این آرامگاه بازدید کرده بود.

در زمان صفویان و با رونق گرفتن شهر مشهد و اطراف آن، آرامگاه فردوسی نیز دوباره ساخته شد. بعدها بین سال‌های ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۳ خورشیدی، به دستور رضاشاه بازسازی و مرمت اساسی شد. طراحی اولیه این بنا را آندره گدار، معمار و باستان‌شناس فرانسوی، بر عهده گرفت و طرحی به شکل هرم مصری ارائه کرد که تا پله‌های دوم نیز پیش رفت. اما این طرح مورد پذیرش ذکاءالملک فروغی، رئیس انجمن آثار ملی، قرار نگرفت و تصمیم بر این شد که یک معمار ایرانی با الهام از معماری اصیل ایرانی کار را ادامه دهد.

حسین لرزاده، معمار برجسته ایرانی، مأمور طراحی و اجرای آرامگاه فردوسی شد. او در مدت ۱۸ ماه پروژه را به پایان رساند و آرامگاه را همزمان با جشن هزاره فردوسی آماده کرد. از آنجا که فردوسی پیرو مذهب شیعه بود، لرزاده در بالای ضریح چهار کاسه به نشانهٔ ارکان اربعه شیعه نصب کرد که متأسفانه در مرمت‌های بعدی حذف شد. سال‌ها بعد در دهه ۳۰ خورشیدی، هوشنگ سیحون به استحکام‌بندی این بنا پرداخت.

خلاصه توضیحات:

نام: آرامگاه فردوسی
کشور: ایران
استان: خراسان رضوی
شهرستان: مشهد
منطقه: طوس، ناحیه دوازده مشهد
زمان ساخت: دوره حکومت پادشاهی ایران
سازنده: انجمن آثار ملی (این انجمن که بعدها به انجمن آثار و مفاخر فرهنگی شناخته شد، یک نهاد فرهنگی است که در سال ۱۳۰۱ خورشیدی با تلاش گروهی از فرهیختگان ایرانی برای نگهداری از یادگارهای تاریخی و شناساندن آنها در تهران پایه‌گذاری شد)
مالک فعلی: سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری. این سازمان اکنون منحل شده و بین سال‌های ۱۳۸۲ تا ۱۳۹۸ زیر نظر معاون رئیس جمهور در زمینه میراث تاریخی، صنایع دستی و گردشگری فعالیت می‌کرد.
شماره ثبت: ۱۱۷۶
تاریخ ثبت ملی: ۱۸ آذر ۱۳۵۴
امکان بازدید: دارد.

آرامگاه فردوسی چندین بار در طول تاریخ ساخته شده و سپس ویران گشته است.
براساس نوشته‌های پژوهشگران ایرانی و خارجی در دو قرن گذشته، آرامگاه فردوسی بنایی ساده و کوچک در میان مزرعه‌های گندم توصیف شده است. بعدها در شروع سده چهاردهم خورشیدی (این سده از اول فروردین ۱۳۰۱ آغاز و در پایان اسفند ۱۴۰۰ به پایان رسید) و همزمان با شکل‌گیری احساسات ملی‌گرایانه در ایران (ملی‌گرایی، اندیشه و جنبشی است که برای پیشبرد منافع یک ملت تلاش می‌کند)، کوشش‌ها برای ساختن آرامگاهی درخور فردوسی دوباره آغاز شد.

مساحت کل محوطه آرامگاه حدود شش هکتار (هر هکتار معادل ده هزار متر مربع است) است و شامل یک باغ، حوض، تندیسی از فردوسی ساخته‌شده توسط ابوالحسن صدیقی در محوطه جلویی، ساختمان یادبود، بخش‌های اداری، کتابخانه، موزه، آرامگاه مهدی اخوان ثالث (شاعر، نویسنده و پژوهشگر موسیقی ایرانی) و آرامگاه محمدرضا شجریان می‌شود. در مورد معماری درونی بنا نیز باید به کارهای کاشی‌کاری، نقش‌های برجسته سنگی الهام‌گرفته از داستان‌های شاهنامه و همچنین سنگ‌نوشته‌هایی از شعرهای فردوسی و دیگران اشاره کرد.

این اثر در تاریخ ۱۸ آذر ۱۳۵۴ با شماره ثبت ۱۱۷۶ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.

جایگاه کنونی:

مجموعه فرهنگی باغ آرامگاه فردوسی در منطقه طوس، در شمال غربی مشهد واقع شده است. این مکان بین دو روستا به نام‌های طوس سفلی و اسلامیه قرار دارد و از طریق جاده‌ای فرعی که از بزرگراه مشهد به قوچان جدا می‌شود، قابل دسترسی است. این آرامگاه در نزدیکی شهر قدیمی طابران و بنای تاریخی هارونیه ساخته شده است. زادگاه فردوسی، روستای پاژ، در فاصله ۲۸ کیلومتری از این آرامگاه قرار دارد.

پیشینه آرامگاه:

احتمالاً شنیده‌اید که به خاطر شیعه بودن فردوسی، اجازه ندادند پیکر او را در قبرستان رسمی دفن کنند. به همین خاطر، او را در باغ شخصی‌اش در شهر طابران طوس، نزدیک دروازه شرقی روستای رزان به خاک سپردند. آرامگاه او امروزه به مکانی برای زیارت اهل دانش و فرهنگ تبدیل شده و با وجود اینکه بارها تخریب شده، هر بار دوباره بازسازی شده است.

در مقدمه شاهنامه بایسنقری سخنی از آرامگاه فردوسی به میان آمده که درستی آن کاملاً تأیید نشده است. در این مقدمه گفته شده که اولین بنای ساخته شده بر مزار فردوسی، به دستور ارسلان جاذب، فرمانده نظامی سلطان محمود غزنوی و حاکم طوس در زمان فردوسی، بنا شده است. نام این شخص در آغاز شاهنامه نیز ذکر شده و به دلیل ارادت زیادی که به فردوسی داشت، دستور داد سقف آرامگاه را به شکل گنبدی مدور بسازند.

این آرامگاه تا سال‌ها پس از مرگ فردوسی پابرجا ماند و نظامی عروضی در سال ۵۱۰ هجری قمری از آن بازدید کرد. می‌گویند در زمان حمله غزان در سال‌های ۵۴۸، ۵۵۲ و ۵۵۳ قمری و نیز لشکرکشی چنگیز و پسرش تولی خان در سال‌های ۶۱۷ و ۶۱۸، این بنا همچنان استوار بود. اما در دوران حکومت گرگوز، امیر مغول (بین سال‌های ۶۳۸ تا ۶۴۱ قمری)، آرامگاه ویران شد تا از مصالح آن برای ساختن قلعه‌ای در طوس استفاده شود.

پس از آن، در زمان فرمانروایی غازان خان، امیری به نام ایسن قتلغ بنایی روی مزار فردوسی ساخت و در کنار آن خانقاهی بنا کرد (خانقاه محل زندگی و گردهمایی صوفیان بود). هرچه بود ساخت این بنا باعث شد مزار فردوسی به کلی فراموش نشود. آرامگاه او تا میانه‌های سده هشتم هجری قمری مشخص و شناخته شده بود، چنانکه در کتاب نزهه‌القلوب حمدالله مستوفی به محل آن اشاره شده و آمده که آرامگاه فردوسی در شرق طوس و نزدیک قبر محمد غزالی و معشوق طوسی قرار داشته است. همچنین در تذکره‌الشعرای دولتشاه سمرقندی ذکر شده که مدفن فردوسی در طوس و نزدیک بنای عباسیه واقع است.

محمد طباطبایی بر این باور است که واژه «عباسیه» در واقع تغییر یافته نام «آیسن» است و منظور از بنای عباسیه همان خانقاهی است که امیر ایسن قتلغ ساخته بود. این مکان امروزه حدود هشتصد متر با آرامگاه فعلی فاصله دارد و به هارونیه معروف است.

عبیدالله خان ازبک، چهارمین فرمانروای خاندان شیبانی و برادرزاده شیبک خان مغول، چندین بار به خراسان حمله کرد و مشهد را گرفت. او به دلیل مخالفت با شیعیان، دستور تخریب آرامگاه فردوسی را صادر کرد.

قاضی نورالله شوشتری، دانشمند و شاعر شیعه دوره صفوی، حدود سال ۱۰۰۰ قمری از آرامگاه دیدن کرده و نوشته است که مکان آن کاملاً مشخص بوده و مردم از جاهای مختلف، به ویژه شیعیان، برای زیارت می‌رفته‌اند.

ویلیام فریز، نماینده شرکت هند شرقی، در سال ۱۲۳۶ قمری از آرامگاه بازدید کرد و در گزارشش آن را بنایی ساده با گنبدی کوچک توصیف کرد. اما پس از او، خوانیکوف، کنسول روسیه، گفته است که هیچ اثری از آرامگاه نیافته است.

بر اساس گزارش لرد کرزن انگلیسی، آرامگاه تا حدود سال ۱۲۵۴ قمری به همان شکلی که فریز دیده بود، وجود داشت، اما پس از آن ناپدید شد. والنتین ژوکوفسکی، ایران‌شناس روس، نیز در سال ۱۸۹۰ میلادی گزارش داده که آرامگاه زیر تلی از آجر و کاشی پنهان بوده است.

در دوره ناصرالدین شاه، عبدالوهاب آصف‌الدوله، حاکم خراسان، مأمور شد تا آرامگاه فردوسی را پیدا کند. او با کمک چند فرانسوی که پیشتر آنجا را دیده بودند، موفق شد محل دقیق آن را بیابد و برای محافظت، دو اتاق موقت روی آن بسازد.

محمدتقی بهار در سال ۱۳۱۸ قمری از آنجا بازدید کرد و آن را زمینی آماده برای ساخت یافت. او در سال ۱۳۰۲ شمسی (برابر با ۱۳۴۱ قمری) در مقاله‌ای نوشت که آرامگاه تنها یک سکوی بدون سقف و محصور بوده است.

تاریخچه ساخت و بازسازی:

در آغاز سده چهاردهم خورشیدی، با رشد حس ملی‌گرایی در ایران، دانشمندان و روشنفکران خواستار ساخت آرامگاهی درخور برای فردوسی شدند؛ شاعری که حافظ هویت و تاریخ ایران زمین شناخته می‌شود.

عبدالحسین خان سردار معظم (تیمورتاش) نخستین کسی بود که گام عملی برای این کار برداشت. او در مرداد ۱۳۰۳، به عنوان نماینده نیشابور در مجلس شورای ملی، پیشنهاد کرد بودجه‌ای برای ساخت آرامگاه فردوسی در نظر گرفته شود. طرح پیشنهادی او چنین بود:

«هر ملتی وظیفه دارد به بزرگان تاریخی خود علاقه نشان دهد و از قدردانی خودداری نکند. مقام حکیم ابوالقاسم فردوسی نه تنها مایه افتخار ایران، که از مفاخر جهانیان است. پنهان نیست که آرامگاه او تقریباً نابود شده و با خرابه‌های شهر طوس هیچ تفاوتی ندارد و این شایسته او نیست.»

ملک‌الشعرای بهار، که در همان مجلس نماینده تبریز بود، نیز با نوشته‌هایی بر ضرورت ساخت این آرامگاه پافشاری کرد و از رضاخان، نخست‌وزیر وقت، خواست با ساختن آن، عرق ملی خود را نشان دهد. او نوشت: «در غیر این صورت، ما مردم خراسان خود دست به کار خواهیم شد.»

اما تا پایان آن دوره مجلس، برای تأمین هزینه‌ها کاری صورت نگرفت. سرانجام در بهمن ۱۳۰۴، به پیشنهاد افسر نماینده سبزوار، تصویب شد تمبری به یادبود هزاره فردوسی چاپ شود و درآمدش صرف ساخت آرامگاه او گردد.

مسئولیت ساخت به تازه‌تأسیس‌ترین انجمن، یعنی انجمن آثار ملی، سپرده شد که اعضای سرشناسی مانند حسن پیرنیا، حسن مستوفی، محمدعلی فروغی، حسین علا، سید حسن تقی‌زاده و حسن اسفندیاری داشت. این انجمن کار را از اردیبهشت ۱۳۰۵ آغاز کرد و ارباب کیخسرو شاهرخ، نماینده زرتشتیان، مأمور یافتن محل دقیق مدفن فردوسی شد. آرامگاه در باغی متعلق به حاج میرزا محمدعلی قائم‌المقام التوله پیدا شد و در نهایت، مقبره در تختگاهی به ابعاد شش در پنج متر و بلندی چهار متر شناسایی گردید.

حاج میرزا محمدعلی، باغی به مساحت ۲۳ هزار متر مربع را برای ساخت آرامگاه به رضاشاه پیشکش کرد و رضاشاه نیز آن را به انجمن واگذار نمود. همچنین هفت هزار متر مربع از زمین‌های اطراف توسط حسین ملک به انجمن داده شد و در مجموع، مساحت مجموعه به ۳۰ هزار متر مربع رسید. بر اساس کتیبه غربی آرامگاه، بعدها در سال ۱۳۰۹، ۲۵۲۵۰ متر مربع دیگر توسط حاج میرزا محمدعلی و در سال ۱۳۴۵، ۲۵۳۷۵ متر مربع نیز توسط فرزندانش به این مجموعه افزوده شد. هزینه اولیه ساخت، حدود ۲۵ هزار تومان برآورد شد.

انجمن آثار ملی به پیشنهاد ارباب کیخسرو، اقدام به چاپ برگه‌هایی برای جمع‌آوری کمک‌های مردمی یا برگزاری قرعه‌کشی کرد، اما تا خرداد ۱۳۰۶ فقط ۳۷۳۸ تومان جمع شد.

در این تاریخ، ارباب کیخسرو که مسئول امور مالی مجلس بود، از مجلس درخواست کرد ۲۰ هزار تومان از بودجه خود را به این پروژه اختصاص دهد. مجلس در تیرماه با این درخواست موافقت کرد، به شرطی که او بر هزینه‌ها نظارت کند و ساخت‌وساز حداکثر دو ماه پس از دریافت بودجه آغاز شود.

در ابتدا، طراحی آرامگاه به ارنست امیل هرتسفلد، باستان‌شناس آلمانی، سپرده شد که طرحش پذیرفته نشد. سپس کریم طاهرزاده بهزاد مأمور این کار شد که طرح او نیز رد شد. پس از آن، مسابقه‌ای برای طراحی برگزار شد که معمارانی مانند هرتسفلد، آندره گدار (فرانسوی)، نیکولای مارکوف (گرجی) و طاهرزاده بهزاد در آن شرکت کردند و در نهایت طرح طاهرزاده بهزاد در سال ۱۳۰۷ تصویب شد.

این طرح به سبک معماری هخامنشی و با ستون‌های بلند در سه طبقه در میان باغی بزرگ بود. کار آغاز شد، ولی پس از مدتی متوقف گردید و نیاز به طراحی جدید احساس شد. از آندره گدار، که در آن زمان در فرانسه بود، خواسته شد طرحی جدید ارائه دهد.

اجرای طرح گدار به حدود ۶۰ هزار تومان بودجه نیاز داشت، در حالی که تنها ۲۷ هزار تومان جمع شده و تا بهار ۱۳۰۸، ۱۹ هزار تومان آن خرج شده بود. ارباب کیخسرو دوباره از دولت کمک خواست و موفق شد ۲۰ هزار تومان از دولت و ۱۰ هزار تومان از مجلس دریافت کند.

تیمورتاش اصرار داشت سقف آرامگاه به شکل هرم باشد، بنابراین طرح گدار تغییر کرد و آرامگاه با سقف هرمی ساخته شد. اما برخی اعضای انجمن معتقد بودند این شکل یادآور معماری مصری است. با تغییر شرایط، سقف هرمی برداشته شد و نیاز به طراحی دیگری به وجود آمد. این بار از کریم طاهرزاده بهزاد دعوت شد و او با تغییر طرح گدار، سقفی پلکانی را جایگزین کرد.

نقشه جدید در مهر ۱۳۱۲ توسط انجمن تأیید شد و حسین لرزاده نظارت بر ساخت آن را بر عهده گرفت. ساخت بنا هشت سال طول کشید و در سال ۱۳۱۳، همزمان با جشن هزاره فردوسی، به پایان رسید.

به دلیل استحکام کم، آرامگاه به تدریج نشست کرد و آسیب دید. بنابراین بازسازی آن در سال ۱۳۴۷ به هوشنگ سیحون سپرده شد و انجام گرفت.

در سال‌های اخیر، زیباسازی فضای بیرونی آرامگاه مورد توجه قرار گرفت و شهرداری و شورای شهر مشهد پیگیری‌هایی را آغاز کردند. پس از امضای تفاهمنامه‌ای بین شهردار مشهد، رئیس شورای شهر و مدیرکل میراث فرهنگی خراسان رضوی، در اردیبهشت ۱۳۹۷ پروژه‌هایی برای زیباسازی اطراف آرامگاه برنامه‌ریزی شد. پس از سال‌ها بی‌توجهی، بخشی از این پروژه در تیر ۱۳۹۹ توسط محمدرضا کلایی، شهردار مشهد، افتتاح گردید.

ویژگی‌های معماری مجموعه:

وسعت کنونی آرامگاه فردوسی در مجموع نزدیک به شش هکتار، یعنی حدود شصت هزار متر مربع است. این مجموعه شامل باغ آرامگاه، یک استخر با سی فواره است که در سه ردیف ده‌تایی چیده شده‌اند و با گل‌های نیلوفر تزئین شده‌اند. این سی فواره نماد سی سال تلاش بی‌وقفه فردوسی برای سرودن شاهنامه است. علاوه بر این، در این محوطه بنای یادبود، ساختمان‌های اداری، کتابخانه، موزه و همچنین آرامگاه مهدی اخوان ثالث و محمدرضا شجریان نیز قرار دارد.

ورودی اصلی آرامگاه در سمت جنوب مجموعه قرار گرفته است. در دو طرف استخری که روبروی در ورودی دیده می‌شود، مسیر به سوی بنای اصلی آرامگاه ادامه پیدا می‌کند. در جلوی این استخر، تندیسی از فردوسی که توسط ابوالحسن صدیقی ساخته شده، نصب شده است. موزه طوس یا موزه فردوسی نیز در بخش شمال غربی آرامگاه واقع شده است. این بنا را هوشنگ سیحون طراحی کرده و در سال ۱۳۴۷ ساخته شده است. ساختمان موزه یک طبقه است و در طراحی آن از برخی عناصر معماری سنتی ایران الهام گرفته شده است.

معماری بیرونی آرامگاه:

آرامگاه فردوسی ساختمانی چهارگوش است که مساحت کلی آن ۱۰۴۳ متر مربع می‌باشد. این بنا از هر طرف دارای پلکان است.
ساختمان اصلی به شکل یک مکعب ساده با ارتفاع هجده متر روی یک سکو قرار گرفته است. این مکعب از هفت بخش کوچک‌تر تشکیل شده که به ترتیب خاصی روی هم چیده شده‌اند. اولین بخش، سکویی با طول بیست و هشت متر و ارتفاع هفتاد سانتی‌متر است که پایه اصلی بنا محسوب می‌شود و بقیه اجزا روی آن قرار می‌گیرند. این بخش با عرض چهار متر، دورتادور بنا را فرا گرفته است.
بخش دوم با طول بیست متر و عرض حدود دو متر، به عنوان پیاده‌رو استفاده می‌شود. در غرب آن دری قرار دارد که پیش از بازسازی، ورودی اتاق مقبره بود و در سمت شرق نیز دریچه‌ای وجود داشت که پس از بازسازی و انتقال آرامگاه به زیرزمین، بسته شد.
بخش سوم با ابعاد پانزده در پانزده متر و بخش چهارم با ابعاد سیزده در سیزده متر ساخته شده‌اند. ارتفاع هر یک حدود هفتاد سانتی‌متر است و با فاصله‌ای یک‌متری از هم و با نوارها و قرنیزهای تزیینی روی هم قرار گرفته‌اند. روی دیوار جنوبی بخش چهارم، کتیبه‌ای وجود دارد که در آن، گزارش ساخت بنا و بزرگداشت فردوسی توسط انجمن آثار ملی نوشته شده است.
بخش پنجم با ارتفاع نزدیک به ده متر، نمای اصلی آرامگاه را تشکیل می‌دهد. روی چهار طرف این بخش، چهار لوح سنگی مرمرین به ابعاد تقریبی پنج در چهار متر نصب شده که بر روی هر کدام، دوازده بیت از اشعار شاهنامه حکاکی شده است. در دو طرف هر کتیبه، دو ستون و در هر گوشه نیز یک ستون قرار دارد که در مجموع دوازده ستون را تشکیل می‌دهند.
ارتفاع پایه و سرستون‌های گوشه‌ها پنج و هفت‌دهم متر است. اطراف کتیبه‌ها با طرح‌هایی به سبک معماری هخامنشی تزیین شده است. نقش دو سر گاو که به هم متصل شده‌اند، به عنوان سرسوپون‌ها باعث استحکام قرنیزها و لبه‌های تزیینی شده است. در بالای بخش جنوبی، نماد فروهر دیده می‌شود. (نماد فر کیانی که به نماد فروهر مشهور است، نشان پیکر بالداری است، این پیکر در دیدگاه بعضی باستان شناسان و ایران شناسان به نماد اهورامزدا معرفی شده است.)
بخش‌های جلویی شامل بخش ششم با ارتفاع حدود هشتاد سانتی‌متر و طول شش متر، و بخش هفتم که سقف آرامگاه است، با ارتفاع یک متر و طول چهار متر روی هم قرار گرفته‌اند. ساختار آرامگاه یادآور زیگورات‌های باستانی است که هم استحکام و پایداری دارد و هم نمادی از حرکت به سوی بالا است. این بنا از نخستین نمونه‌های ساختمانی است که با الهام از معماری ایران باستان ساخته شده است. (در تمدن‌های باستانی آسیای غربی نیایشگاهی برای خدایان می‌ساختند که والاترین آن زیگورات نامیده می‌شد. در زیگورات‌ها از بهترین استوارترین مصالح ساختمانی آن زمان بهره گرفته شده است. زیگورات‌ها به شکل هرم هستند اما جنس آنها از خشت یا آجر گلی بوده است.)

نوشته سنگ قبر فردوسی:

به نام خداوند بخشنده مهربان. این جایگاه پربرکت، آرامگاه استاد بزرگ سخنوران فارسی و سراینده حماسه‌های ملی ایران، حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی است. سخن او باعث زنده‌ماندن فرهنگ ایران شده و آرامگاهش برای همیشه در قلب مردم این سرزمین جاودان خواهد ماند.

تاریخ تولد: ۳۲۹ هجری قمری
تاریخ وفات: ۴۱۱ هجری قمری
تاریخ بنای آرامگاه: ۱۳۵۳ هجری قمری

معماری درونی آرامگاه:

ورودی اصلی آرامگاه در ضلع غربی ساختمان قرار دارد. از دو راه‌پله در شمال و جنوب می‌توان به زیرزمین و اتاقی که مقبره در آن واقع شده، وارد شد. روی دیوارهای این راه‌پله‌ها، شش تابلوی سنگی کنده‌کاری شده نصب شده که پیش از بازسازی، در دو طرف راهروی ورودی اتاق مقبره قرار داشتند.

این نقش‌برجسته‌ها هرکدام بیانگر داستانی ویژه از شاهنامه هستند. در سمت جنوبی پلکان، صحنه‌هایی از نبردهای رستم و همچنین پیکار قهرمانان ایرانی و تورانی و داستان رستم و سهراب به تصویر کشیده شده است. در سمت شمالی، داستان‌هایی مانند تاج‌گذاری داریوش بزرگ، حضور سرداران در دربار پادشاه ساسانی و پذیرش فرمانروای هند در دربار ایران دیده می‌شود. ابعاد زیرزمین سی متر در سی متر و عمق آن پنج متر است.

در اطراف بنا، راهروهایی طراحی شده تا هوا جریان یابد و از رطوبت جلوگیری کند. تا چند سال پیش، مقبره در اتاقی پنج‌متری در پنج‌متر قرار داشت که ورود به آن از راهروی دوم بیرون آرامگاه ممکن بود؛ اما بعداً به مکان کنونی که در سطح پایین‌تری است، منتقل شد. دیوارهای این اتاق تراشیده شده و برای استحکام بیشتر، در چهارگوشه‌ی آن ستون‌های دوقلویی به ارتفاع پنج متر ساخته شده است.

دیوارهای جنوبی و شرقی این بخش نیز با نقش‌برجسته‌های سنگی از داستان‌های شاهنامه و دو کتیبه به خط نستعلیق تزیین شده‌اند. روی دیوار جنوبی، داستان‌هایی مانند پناه‌گیری زال نزد سیمرغ، نبرد زال با شیر، به دام انداختن رخش توسط رستم، پیکار رستم با اژدها، اسیر کردن زن جادوگر به دست رستم، نبرد رستم با دیو سفید، عزیمت رستم به جنگ با شاه مازندران، جنگ او با یکی از غول‌های مازندران، کمک‌خواهی رستم از سیمرغ برای غلبه بر اسفندیار، آوردن تیر دو‌شاخ از جنگل توسط رستم، و درنهایت نبرد و پیروزی رستم بر اسفندیار به تصویر درآمده است. همچنین کتیبه‌ای شامل چهل بیت شعر از جلال‌الدین همایی – ادیب، شاعر، ریاضی‌دان و تاریخ‌نگار معاصر ایران – به ابعاد پنج و یک‌دهم متر در یک متر روی این دیوار نصب شده است.

نقش‌های دیوار شرقی به ماجرای ضحاک ماردوش و قیام کاوه آهنگر علیه او می‌پردازد و شامل کتیبه‌ای بیست‌بیتی از فردوسی است که در دی‌ماه ۱۳۶۹ نصب شده، به همراه نقش‌برجسته‌ای از انوشیروان ساسانی. در مرکز زیرزمین، فضایی باز به ابعاد بیست و هشت و شش‌دهم متر وجود دارد که از آنجا می‌توان سقف بالایی و نیز طبقه دوم – که پیشتر محل قرارگیری مقبره بود – را دید. بین نرده‌های سنگی مشبک و دیوار آرامگاه، راهرویی چهارگوش وجود دارد که از تراشیدن دیوارهای اتاق مقبره ایجاد شده است.

بر دیوار این راهرو تا ارتفاع نود و هفت و یک‌دهم متر، کاشی‌کاری‌هایی به شکل پلکان اجرا شده است. پس از آن، دیوارها از چهار طرف حدود یک متر به سمت داخل متمایل می‌شوند. سپس دیواری به ارتفاع هفتاد و شش و یک‌دهم متر با کاشی‌های تزیینی پوشانده شده و بار دیگر دیوارها حدود دو متر به شکل قوس به داخل برآمده‌اند. پس از آن نیز دیواری به بلندای هشت متر دیده می‌شود.

هر دو دیوار انتهایی با کاشی‌هایی به نقش خورشید، ماه و ستاره – نمادی از گردش روز و شب – آراسته شده‌اند. سپس قوس دیگری به طول حدود یک متر به سمت داخل ادامه یافته و فضایی به ابعاد پنج متر در پنج متر تشکیل داده که روی هر دیوار آن، یازده روزنه برای تأمین نور تعبیه شده است. در انتها، سقف نهایی آرامگاه به ابعاد دو متر در دو متر و بلندای یک متر قرار دارد که با کاشی‌های رنگی تزیین شده است. ارتفاع این سقف تا کف آرامگاه، بیست و سه متر است.

در راستای سقف، دو سکوی سنگی پلکانی بر روی هم قرار گرفته‌اند و میان آن‌ها، سنگ قبری به طول پنجاه و چهار و یک‌دهم متر، عرض نود سانتی‌متر و ارتفاع پنجاه و چهار سانتی‌متر جای گرفته است. بیست ستون در اطراف مدفن قرار دارد: در هر گوشه دو ستون و در ردیف بعدی دوازده ستون دیگر. عرض ستون‌ها حدود هفتاد سانتی‌متر و ارتفاع آن‌ها نزدیک به شصت متر است. این ستون‌ها بیست‌وجهی منظم بوده و با سنگ مرمر پوشانده شده‌اند.

ستون‌های ردیف دوم با نرده‌های سنگی مشبک – مشابه نرده‌های طبقه دوم – به بلندی حدود پنج متر، دو به دو به هم متصل هستند. سنگ قبر از جنس مرمر روشن با رگه‌های قرمز و طرحی گلگون است.

بزرگداشت

در ایران، هر ساله روز ۲۵ اردیبهشت به عنوان روز پاسداشت فردوسی گرامی داشته می‌شود. در این روز، برنامه‌های ویژه‌ای برای یادبود این شاعر بزرگ برگزار می‌گردد و مراسم بزرگداشت او و کتاب ارزشمندش، شاهنامه، در دانشگاه‌ها و مراکز پژوهشی سراسر کشور انجام می‌شود.

جشن هزاره فردوسی، که به مناسبت هزارسالگی تولد او در سال ۱۳۱۳ خورشیدی برگزار شد، یکی از رویدادهای مهم فرهنگی ایران بود. این جشن در تهران، طوس و شهرهای دیگر ایران برپا شد و آیین‌های ویژه‌ای در آن اجرا گردید. این مراسم، نخستین کنگره علمی بزرگ ایران محسوب می‌شد که با حضور شمار زیادی از دانشمندان ایرانی و خارجی در سال ۱۳۱۳ انجام شد.

در حقیقت، این جشن نمادی از قدرت و فرهنگ غنی ایران در چشم جهانیان بود تا نشان دهد تمدن و هویت ایرانی ریشه‌ای کهن دارد. در این کنگره —که اولین گردهمایی علمی بزرگ در ایران بود— چهل ایران‌شناس سرشناس از هفده کشور و چهل دانشمند و ادیب ایرانی شرکت کردند. به مدت پنج روز، از ۱۲ تا ۱۶ مهرماه ۱۳۱۳، سخنرانی‌هایی در تالار دارالفنون تهران ارائه شد که برخی از آن‌ها بعدها در کتابی به نام «هزاره فردوسی» منتشر شد.

هزاره فردوسی در سال ۱۳۱۳ یکی از برجسته‌ترین رویدادهای فرهنگی و مهم‌ترین کنگره علمی در ایران معاصر بود. همزمان با این کنگره، در بسیاری از شهرهای ایران نیز برنامه‌هایی تدارک دیده شد؛ از جمله نمایش‌هایی برگرفته از داستان‌های شاهنامه اجرا شد، شعرخوانی انجام گرفت و سخنرانان مختلفی به ایراد سخن پرداختند.

به پاس خدمات فردوسی، در شهرهای مختلف، خیابان‌ها و مدرسه‌های بسیاری به نام او نامگذاری شد. پس از پایان کنگره، شرکت‌کنندگان به مشهد رفتند و آرامگاه فردوسی را —که ساخت آن هشت سال پیش شروع شده و تازه به پایان رسیده بود— با حضور رضاشاه افتتاح کردند.

در خارج از ایران نیز در شهرهایی مانند پاریس، لندن، رم، مسکو، برلین و برخی دیگر از شهرهای اروپا و آسیا مراسم بزرگداشت فردوسی برگزار و جلسات سخنرانی تشکیل شد.

برگزاری جشن هزاره فردوسی، آغازگر پژوهش‌های گسترده درباره شاهنامه در ایران و جهان شد. علاوه بر مطالب منتشرشده در روزنامه‌ها، در دو نوبت، متن شاهنامه با سرمایه‌گذاری کتابفروشی‌های خاور و بروخیم به چاپ رسید.

مجله «مهر» که از سال ۱۳۱۲ به صورت ماهانه در زمینه‌های ادبی و اجتماعی منتشر می‌شد، در مهر و آبان ۱۳۱۳ شماره‌ای یک‌جا با نام «فردوسی‌نامه مهر» منتشر کرد که دربردارنده مقاله‌هایی درباره فردوسی و شاهنامه بود.

همچنین مجله «باختر»، یک ماهنامه فرهنگی–اجتماعی که از آذر ۱۳۱۲ تا مهر ۱۳۱۴ در اصفهان چاپ می‌شد، شماره ویژه‌ای برای فردوسی منتشر کرد.

بنیاد شاهنامه فردوسی پیشنهاد کرد که در سال ۱۳۵۹ به مناسبت هزارمین سال آغاز سرایش شاهنامه، مراسمی برگزار شود و برنامه‌های جهانی هزاره شاهنامه در آن اجرا گردد. این مراسم در آن سال برگزار نشد و با چند سال تأخیر انجام گرفت.

سرانجام، به پیشنهاد بنیاد فردوسی، ثبت هزاره پایان سرایش شاهنامه در فهرست رویدادهای علمی، فرهنگی و هنری سال‌های ۲۰۱۰–۲۰۱۱ میلادی سازمان یونسکو انجام شد.

هر ساله در ایران، در روز ۲۵ اردیبهشت و هفته پایانی این ماه، مراسم بزرگداشت فردوسی و شاهنامه و همچنین سخنرانی‌هایی درباره آن‌ها در دانشگاه‌ها و نهادهای پژوهشی در تهران، مشهد و برخی شهرهای دیگر ایران و جهان برگزار می‌شود. از دیگر اقدامات انجام‌شده می‌توان به ضرب سکه یادبود فردوسی به مناسبت هزاره او در سال ۱۳۱۳، چاپ «تنبل» در نخستین جشن طوس در سال ۱۳۵۴ و طراحی قلم فردوسی همزمان با هزاره پایان سرایش شاهنامه در سال ۱۳۸۹ اشاره کرد.

زبان و ادب فارسی در روزگار فردوسی

ژیلبر لازار، زبانشناس و ایران‌شناس فرانسوی، معتقد است که دوری منطقه خراسان و فرارود (منطقه‌ای بین دو رود آمودریا و سیردریا در آسیای میانه) از مرکز خلافت در بغداد و وجود حکومت‌های نیمه‌مستقل ایرانی، باعث شد ادبیات فارسی نخست در شرق ایران شکل بگیرد و تا پایان سده چهارم هجری عمدتاً در همین مناطق بماند.

حاکمان ایرانی، به ویژه سامانیان، به گسترش ادبیات ملی علاقه داشتند؛ اما این پدیده تنها به خواست آنان نبود، بلکه نتیجه یک جنبش عمومی و ریشه‌دار بود که در بستر شرایط اجتماعی آن روزگار پدید آمد.

در شرق ایران، برخلاف مناطق غربی مانند فارس و جبال که تحت تأثیر فرهنگ عرب بودند، طبقه دهقانان هنوز پابرجا بود و فرهنگ عربی نفوذ کمی در زندگی آنان داشت. به همین دلیل، گمان می‌رود که همین دهقانان از شعر و ادبیات حمایت کردند؛ ادبیاتی که هم از قالب‌های شعری عربی و هم از آیین‌های ایرانی موجود در ترانه‌های محلی بهره می‌برد.

دلیل دیگر این بود که در غرب ایران، هنوز از فارسی میانه در متون زرتشتی استفاده می‌شد و جای چندانی برای زبان نوین فارسی دری باقی نمانده بود؛ درحالی که در شرق، این زبان در حال رشد بود.

همچنین در شرق، زبان عربی کمتر شناخته شده بود و قدرت کافی برای جلوگیری از شکل‌گیری یک زبان ادبی جدید را نداشت. با این حال، آیین زرتشت در این مناطق نفوذ چندانی نداشت و فرهنگ ایرانی بیشتر به صورت داستان‌ها و شعرهای شفاهی به فارسی دری رواج داشت. این فرهنگ عامه‌پسند، اگرچه مقبولیت عمومی داشت، ولی در برابر فرهنگ اشرافیِ عربی شده، تاب مقاومت نداشت و برای ماندگاری نیازمند آثاری برجسته بود.

در آن دوره، شعر حماسی — که برای عرب‌ها ناآشنا و کاملاً ایرانی بود — با مفاهیمی مانند اخلاق، خرد، پند و عبرت، پیوندی بین ادبیات پیش و پس از اسلام ایجاد می‌کرد. در مقابل، شعر غنایی بیشتر به توصیف طبیعت می‌پرداخت. نکته جالب اینجاست که اسلام تأثیر چندانی در ادبیات حماسی آن دوره نداشت و بار اصلیِ هویت این اشعار، ایرانی بود. حتی برخی درون‌مایه‌های شعر غنایی مثل وصف طبیعت، بعد از اسلام ریشه گرفت.

سید ذبیح‌الله صفا، چهره نامدار ادبی و پدر تاریخ ادبیات ایران، بر این باور است که از ویژگی‌های شعر فارسی در سده چهارم و نیمه اول سده پنجم، شمار زیاد شاعران چیره‌دست و پرکار بوده که در بیان معانی تازه توانا بودند و سخنی رسا و دلنشین داشتند. این ویژگی وقتی آشکار می‌شود که می‌بینیم با وجود محدودیت جغرافیایی شعر فارسی در شرق ایران، چه غنای چشمگیری داشته است.

از دیگر ویژگی‌های آن دوره، حجم بسیار زیاد شعرها بوده است. برای نمونه، به رودکی بین صد هزار تا یک میلیون و سیصد هزار بیت نسبت داده‌اند و شاهنامه فردوسی را حدود شصت هزار بیت دانسته‌اند. متأسفانه بخش بزرگی از این آثار از بین رفته‌اند. کهنگی زبان، جنگ‌های پیاپی و نابودی کتابخانه‌ها از دلایل این از دست رفتن است.

با این حال، شعر فارسی در آن زمان نسبت به سده سوم، هم ساده‌تر و هم پخته‌تر شده بود و به مسائل تازه‌ای مانند زندگی شاعران و رویدادهای اجتماعی، نظامی و سیاسی زمانه می‌پرداخت. شاعران با محیط اطراف خود آشناتر بودند و نگاهی منطقی‌تر به جهان داشتند. آنان کم‌تر از وهم و خیال استفاده می‌کردند و از آنجا که زندگی مرفه و شادی داشتند، شعرهایشان نیز سرشار از نشاط و امید بود و همین شادی به مخاطبانشان نیز منتقل می‌شد.

توجه به فردوسی در روزگار نو

در سده بیستم، داستان زندگی فردوسی برای حکومت‌ها جالب توجه شد. برای نمونه، رضا شاه – بنیانگذار سلسله پهلوی – که به ملی‌گرایی و میهن‌پرستی اهمیت می‌داد، به فردوسی علاقه زیادی داشت. در دوران او رویدادهای مهم فرهنگی رخ داد. یکی از این رویدادها، فعالیت‌های عبدالحسین شیرازی، معروف به سپنتا، از نخستین فیلمسازان ایرانی بود. او در سال ۱۳۱۲ خورشیدی اولین فیلم ناطق سینمای ایران را به نمایش گذاشت و به همین دلیل برخی او را پایه‌گذار سینمای ایران می‌دانند. سپنتا در زمان رضا شاه، در سال ۱۳۱۳، فیلمی درباره زندگی فردوسی ساخت که روایت شخصی خودش از این شاعر بزرگ بود. این فیلم یکی از اولین نمونه‌هایی است که داستان زندگی فردوسی را به شکلی غیرواقعی و افسانه‌وار به تصویر کشید. پیش از او نیز سید علی نصر، که به “پدر تئاتر ایران” شهرت دارد، در سال ۱۳۰۰ نمایشنامه‌ای درباره فردوسی نوشته بود.

از طرف دیگر، برخی باورها و تحلیل‌ها وجود دارد که فردوسی را چهره‌ای سیاسی معرفی می‌کند و معتقد است شعرهای او پیام و هدف سیاسی داشته‌اند. برای مثال، علی حصوری – زبانشناس – و احمد شاملو – شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگار – در نقدهای خود، شخصیت و عملکرد فردوسی را مورد پرسش و سرزنش قرار دادند.

داستان‌پردازی درباره فردوسی ادامه یافت و در دوره‌های بعد نیز نویسندگان و هنرمندان زیادی زندگی او را دستمایه آثار خود کردند. برای نمونه، بهرام بیضایی – نویسنده و کارگردان نام‌آشنا – در فیلمنامه “دیباچه نوین شاهنامه” در سال ۱۳۶۵، فردوسی را انسانی تنها و خشمگین از روزگارش نشان داد که برای زنده نگه داشتن فرهنگ و تاریخ ایران، همه دارایی خود را از دست داد و در عوض، تنها تهمت و بی‌احترامی دریافت کرد.

ساتم الوغ‌زاده، نویسنده بزرگ تاجیکستانی، نیز در رمان تاریخی خود به نام “داستان زندگی فردوسی، بزرگترین حماسه‌سرای جهان” که در سال ۱۳۶۹ نوشته، تصویری از فردوسی ارائه داده که با برداشت شخصی خودش هماهنگ است.

با این همه، در میان این حجم از داستان‌ها و اطلاعات نادرست، پژوهشگران زیادی کوشیدند تا حقیقت را بیابند و واقعیت را از افسانه جدا کنند. آن‌ها با بررسی دقیق منابع، اطلاعات درست را گردآوری و دسته‌بندی کردند و تا حد زیادی باعث کمرنگ شدن این داستان‌های غیرواقعی شدند. نتیجه کار این پژوهشگران را می‌توان به این صورت طبقه‌بندی کرد:

مذهب

بر اساس اشعار شاهنامه و نوشته‌های تاریخ‌نویسانی مانند نظامی عروضی و نصرالدین غزنوی، به نظر می‌رسد که فردوسی یک مسلمان و پیرو مذهب شیعه بوده است. با این حال، برخی از پژوهشگران امروزی این موضوع را زیر سؤال برده‌اند و در مورد آن تردید دارند. بعضی از منابع تنها به ذکر کلمه «شیعه» برای توصیف مذهب فردوسی بسنده کرده‌اند، اما برخی دیگر مانند ملک‌الشعرای بهار پرسش دقیق‌تری مطرح کرده‌اند: آیا فردوسی شیعه زیدی، اسماعیلی یا دوازده امامی بوده است؟

تئودور نولدکه، پژوهشگر آلمانی، معتقد است که فردوسی شیعه بوده، اما او را در گروه غالیان شیعه قرار نمی‌دهد. (غالیان شیعه به کسانی گفته می‌شود که برای بزرگان مذهبی خود صفات فوق‌بشری یا حتی الوهیت قائل می‌شوند.) از سوی دیگر، شیرانی فردوسی را سنی یا شیعه زیدی می‌دانست و بیشتر تلاش می‌کرد تا سنی بودن سلطان محمود غزنوی را ثابت کند. میر سید محمد محیط طباطبایی، ادیب و مورخ معاصر ایرانی، نیز فردوسی را شیعه زیدی می‌پنداشت.

در مقابل، عباس زریاب خویی عقیده دارد که فردوسی شیعه اسماعیلی بوده، در حالی که احمد مهدوی دامغانی او را شیعه دوازده امامی می‌داند. هر یک از این پژوهشگران بر نظر خود پافشاری می‌کنند.

تنها دلیلی که برای سنی یا زیدی بودن فردوسی ارائه می‌شود، وجود ابیاتی در آغاز شاهنامه است که در ستایش خلفای نخستین (ابوبکر، عمر و عثمان) سروده شده‌اند. اما با دقت در شیوه بیان این ابیات، مشخص می‌شود که با دیگر بخش‌های شاهنامه هماهنگی ندارند و به نظر می‌رسد بعداً به کتاب اضافه شده‌اند. اگر این ابیات را حذف کنیم و به بقیه شاهنامه نگاه کنیم، تقریباً شکی باقی نمی‌ماند که فردوسی شیعه بوده است. همچنین باید توجه داشت که شهر طوس از دیرباز کانون تشیع بوده و احتمالاً خاندان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق، حامی فردوسی، نیز شیعه بوده‌اند.

فردوسی در مسائل مذهبی سخت‌گیر نبود و دیدگاهِ باز و آسان‌گیری داشت. او می‌کوشید تا به آیین و traditions نیاکان خود احترام بگذارد و آنها را پاس دارد. با وجود اینکه او یک شیعه بود، به گفته نولدکه و خالقی مطلق، خود را فردی متعصب و خشک‌مذهب نشان نمی‌داد. این برداشت از آنجا ناشی می‌شود که در برخی قسمت‌های شاهنامه، مطالب و داستان‌هایی از ایران باستان نقل شده که شاید در نگاه اول، برای یک مسلمان پایبند، قابل قبول نباشند.

با این حال، فردوسی بارها در شاهنامه تأکید کرده که مذهب او تشیع است و از دیباچه کتاب برمی‌آید که دین خود را اسلام راستین می‌دانسته و بر آن پافشاری داشته است. علت اختلاف نظر در منابع تاریخی این است که خلفای بغداد و هوادارانشان در ایران، معمولاً بین زرتشتیان، مانویان، اسماعیلیان و شیعیان تمایز چندانی قائل نبودند و همه را یکسان می‌دیدند. در واقع، فردوسی فردی یکتاپرست بود که پیوند خود را با گذشته ایران و نیاکانش حفظ کرده بود.

فردوسی قطعاً به خداوند ایمان داشت و این ایمان را به قهرمانان و پهلوانان شاهنامه نیز نسبت می‌داد. هیچ سندی وجود ندارد که نشان دهد او از نظر مذهبی فردی خشمگین یا متعصب بوده است. با این حال، او بر مسلمان بودن خود اصرار می‌ورزید؛ چرا که اگر خود را مسلمان معرفی نمی‌کرد، ممکن بود به ارتداد متهم شده و مجازاتش مرگ باشد.

او علاقه و ارادت ویژه‌ای به علی بن ابی‌طالب، داماد پیامبر اسلام، داشت و عمیقاً به او عشق می‌ورزید. در دوران سلطان محمود غزنوی که مذهب سنی حاکم بود، شیعیان often under suspicion قرار می‌گرفتند و مورد بی‌مهری واقع می‌شدند. بنابراین، تأکید فردوسی بر یکتاپرستی‌اش، نه برای جلب توجه سلطان محمود، بلکه از باور قلبی او سرچشمه می‌گرفت.

تئودور نولدکه این پرسش را مطرح می‌کند: چگونه ممکن است فردی مانند فردوسی که دلبستگی عمیقی به ایران باستان دارد، با اعراب دشمنی کند و در مورد ادیان مختلف به آسانی قضاوت نماید؟ به همین دلیل، نولدکه معتقد است فردوسی یک «نیمه‌مسلمان» بوده است. او همچنین به محبت گسترده ایرانیان نسبت به حضرت علی اشاره می‌کند و می‌گوید بسیاری از ایرانیان که ممکن است چندان علاقه‌ای به اعراب نداشته باشند، همچنان پیرو مذهب شیعه و مسلمان هستند.

شاپور شهبازی بیان می‌کند که بسیاری از ایرانیان به تاریخ و فرهنگ ایران باستان علاقه‌مندند و آن را گرامی می‌دارند. برخی خود را وارثان آن تمدن کهن و محافظان یادگاران آن می‌دانند. این علاقه به گذشته، باعث جذب ایرانیان به اندیشه شیعی، به ویژه مفهوم امامت و وراثت معنوی، شده است. این ادعای وراثت که در میان ایرانیان رواج داشت، به خاندان علی بن ابی‌طالب نیز گسترش یافت؛ تا جایی که امامان شیعه از طریق شهربانو (همسر امام حسین) به عنوان وارثان پادشاهان ایرانی شناخته شدند.

این هماهنگی بین اندیشه‌های شیعی و احساسات میهن‌پرستانه، باعث شد که بسیاری از بزرگان طوس و دیگر شهرها به زرتشتی‌گری متهم شوند.

شهبازی و عبدالحسین زرین‌کوب هر دو بر این باورند که فردوسی به منابعی که در اختیار داشت، بسیار وفادار بود و سعی می‌کرد آنها را به درستی نقل کند. بنابراین، نمی‌توان تمام اندیشه‌های موجود در شاهنامه — مانند دشمنی با اعراب، طرفداری از زرتشتی‌گری یا حتی ضدایرانی بودن برخی مطالب — را مستقیماً به باورهای شخصی فردوسی نسبت داد. این مطالب از منابع قدیمی‌ای که فردوسی از آنها استفاده می‌کرد، گرفته شده‌اند. افزون بر این، فردوسی هرگز در شاهنامه از اسلام بدگویی نکرده و همواره با احترام بسیار از پیامبر اسلام و خاندان او یاد کرده است.

حکمت و اندیشه فردوسی

فردوسی شاهنامه را از روی تعقل و تفکر نوشت، شاهنامه پایه و اساس علمی دارد و از بسیاری جهات دانشورانه می‌باشد به همین دلیل نباید شاهنامه را افسانه در نظر گیریم چون با این کار از ارزش و اهمیت او می‌کاهیم و او را سبک می‌شماریم و این کار اصلاً درست و شایسته نیست.

فردوسی با دقت فراوان منابع خود را انتخاب کرده و در زمینه‌های مورد نظرش به مطالعه و تحقیق پرداخت.

بهترین و الهام بخش‌ترین منبع او شاهنامه ابومنصوری بوده است، البته منابع دیگری هم وجود داشته و فردوسی در کنار شاهنامه ابومنصوری آنها را نیز مطالعه و بررسی می‌کرده است.

فردوسی توانست از میان انبوه مطالب و دانسته‌های در دسترسش، مطالبی را انتخاب و گردآوری کند که در یاد ایرانیان، ترکان و هندیان زنده بماند.

درون مایه‌های گوناگون شاهنامه از ادب فارسی میانه منشا گرفته‌اند، عقاید و استدلال‌هایی که در اعماق شاهنامه به صورت یکپارچه از متن آن برداشت می‌شوند از ایران در دوران ساسانی تاثیر گرفته‌اند، دوران ساسانی دورانی بوده است که در آن مسائلی همچون درستی و راستی پادشاهان، اطاعت و فرمانبرداری مردم از آنان، جنگ و ستیز همیشگی میان خوبی و بدی که در جنگ‌های ایران و توران بازتاب یافته و دیده می‌شد، مورد توجه و اهمیت قرار گرفته و اندیشه‌ای همگانی بوده است.

شاهنامه در مورد اغلب میراث ایران باستان که در سده چهارم هجری قمری در بین مردم به ویژه دهقانان آن روزگار زنده بود، صحبت کرده است به همین دلیل نمی‌توان شاهنامه را مجموعه‌ای از داستان‌های ساده و معمولی در نظر گرفت.

از نظر مردم آن روزگار به ویژه دهقانان، شاهنامه مجموعه‌ای عظیم از گذشته آنان می‌باشد که اطلاعات و آگاهی‌های فراوانی را در عمق خود نگاه داشته است و چون این اطلاعات به صورت مکتوب درآمده‌اند، به نوعی جاودانه شده‌اند و به دست فراموشی سپرده نمی‌شوند بنابراین می‌توان گفت که شاهنامه نگهبان میراث ایران باستان است و از ارزش‌های آن زمان محافظت می‌کند.

با توجه به نوشته‌های خالقی مطلق می‌توان دریافت که چون فردوسی دهقان و دهقان‌زاده بوده است با فرهنگ و آداب و رسوم و آیین‌های ایران باستان آشنایی کامل داشته و به مرور زمان و در اثر مطالعه فراوان بر این دانش و آگاهی افزوده است، این دانش و آگاهی سبب شده است که فردوسی مجموعه‌ای خارق‌العاده به نام شاهنامه را پدید آورد، این دانش و آگاهی در اصل بنیان و پایه‌های شاهنامه را بنا نهاده‌اند، برای مثال می‌توان به آیین باده گساری اشاره کرد، فردوسی بر اساس آیین‌های ایران باستان، می را نشان دهنده واقعیت ذات و گوهر آدمی می‌دانست که انسان باید برای شادمانی شراب بنوشد، اما شادی و مستی واقعی آن است که از راه باده خواری، نه از راه مستی به دست بیاید. فردوسی اعرابی که با آیین باده گساری ناآشنا بودند را سرزنش می‌کرد.

خالقی مطلق می‌گوید که فردوسی با فیلسوفان و کسانی که سعی می‌کردند وجود خداوند را ثابت کنند، مخالف بود چون فردوسی باور داشت که خدا را نمی‌توان از روی علم و خرد و دانایی و با تفکر و دلیل و استدلال ثابت کرد و آن را شناخت، شناخت خدا تنها از راه نگریستن به آفرینش امکان‌پذیر است، اگر به نظام بی‌نقص آفرینش بنگریم به وجود، یکتایی و قدرت خداوند پی می‌بریم به همین دلیل با اینکه او به خداوند ایمان داشت و یکتاپرست بود، هیچگاه در مورد چرایی و چگونگی او صحبت نمی‌کرد. او معتقد بود که هر چیزی چه خوب چه بد تنها به اراده و خواست خداوند اتفاق می‌افتد.

گاهی در شاهنامه این باور و اعتقاد بی چون و چرا به یگانگی و قدرت خداوند در تقابل با مفهوم سرنوشت باوری که احتمال می‌دهند از پیامدهای آیین زروانی در دوران ساسانی باشد، قرار می‌گیرد و نوعی تضاد و دوگانگی را پدید می‌آورد.

فردوسی در شاهنامه خویش، هرجا که برایش مقدور بوده است درباره خرد و دانش صحبت کرده است و از آن به نیکی و نیکویی یاد کرده و مردم را به آن سفارش کرده است، او بیان می‌کند که دستیابی به رستگاری و عاقبت بخیری فقط با قدم گذاشتن در راه خرد و خردورزی مقدور است و توانایی تفکر و تعقل جزو بهترین و برترین نعمت‌های خداوند است.

فردوسی در ستایش خرد به پیروی از باور حکیمان، آن را نخستین آفریدگان معرفی کرده است.

او سروده خود را با ذکر اینکه عقل و خرد از برترین نعمت‌های خداوند است، آغاز کرده و می‌فرماید:

به نام خداوند جان و خرد

کزین برتر اندیشه برنگذرد

به نوشته خالقی مطلق، فردوسی عقل و خرد را سرچشمه تمام خوبی‌ها و خوشبختی‌ها می‌داند، فردوسی بر این باور است که غم و شادی یا حتی خوشبختی و بدبختی، همگی به نحوه استفاده از خرد مرتبط هستند، او می‌گوید که شخص خردمند چون برنامه زندگی بسیار مرتب و منظمی دارد، همیشه در حال پیشرفت و صعود است و آرام آرام به اوج انسانیت که هدف نهایی انسان است، نزدیک می‌شود.

فردوسی بر این باور است که انسان با استفاده از عقل و خرد خود می‌تواند خوب و بد را از یکدیگر تشخیص داده و با انجام کارهای درست و شایسته به خوشبختی در این دنیا و سعادت و نیکبختی در آخرت دست پیدا کند:

خرد رهنمای و خرد دلگشای

خرد، دست گیرد به هر دو سرای

از او شادمانی و زویت غمیست

و زویت فزونی و زویت کمیست

خرد تیره و مرد روشن روان

نباشد همی شادمان یک زمان

چه گفت آن سخنگوی مرد از خرد

که دانا ز گفتار او برخورد

کسی کو خرد را ندارد به پیش

دلش گردد از کرده خویش ریش

هشیوار دیوانه خواند ورا

همان خویش بیگانه داند ورا

آرزویی به هر دو سرای ارجمند

گسسته خرد پای دارد به بند

خالقی مطلق اشاره کرده است که فردوسی در شاهنامه در مقابل واژه‌های پرخرد و خردمند از واژه‌های بی‌خرد و کم خرد استفاده کرده است. فردوسی می‌فرماید که همه انسان‌ها به یک اندازه از خرد غریزی بهره می‌برند و انسان‌ها برای اینکه خرد تجربی کسب کنند باید از خرد غریزی استفاده کنند و خرد تجربی جز با به کار بستن خرد غریزی به دست نمی‌آید، هر چقدر که یک انسان بیشتر اهل تفکر و تعقل باشد همان قدر خردمندتر یا پرخردتر است و در غیر این صورت کم خرد و بی‌خرد می‌شود، البته فردوسی این مطلب را اضافه می‌کند که زیاد فکر کردن هم همیشه خوب و نیکو نیست چرا که از خرد هم در راه نیک و هم در راه بد می‌توان استفاده کرد.

فردوسی می‌فرماید که اهریمن جزو دسته بدخردان طبقه بندی می‌شود، افراد بی‌خرد و کم خرد نادان هستند و اگر اهریمن یا انسان بد ذات، نادان باشد مورد توجه خداوند قرار نمی‌گیرد. اما انسان بد خرد و بداندیش افکار بد و پلیدی را در سر می‌پروراند. اهریمن و انسان‌های بد ذات، بی‌خرد نیستند بلکه آنها از خرد و قدرت تفکرشان برای پدید آوردن گمراهی و ویرانی استفاده می‌کنند.

در شاهنامه گفته می‌شود که آدمی هدف بنیادین از آفرینش است و همه آفریدگان از خرد تا جانداران، همگی برای انسان بوده است. انسان تنها موجودی است که می‌تواند خوب و بد را از یکدیگر تشخیص داده و با اختیار خود رفتار کند به همین دلیل انسان تنها آفریده‌ای است که می‌تواند برای اعمالش مورد سرزنش یا تشویق قرار گیرد و بازخواست شود و پاسخگوی کارهایش باشد، از این رو فردوسی می‌فرماید:

نخستین نشان خرد آن بود

که از بد همه ساله ترسان بود

بداندیش خویش را در نهان

به چشم خرد جست راز جهان

خرد افسر شهریاران بود

همان زیور نامداران بود

بداند بد و نیک مرد خرد

بکوشد ز داد و بپیچد ز بد

در پیشگفتار بایسنقری، نام فردوسی با حکیم همراه است، البته گاهی در محاوره و کلام برای شخص فیلسوف از کلمه حکیم استفاده می‌شود. عموماً در فرهنگ مردم اینگونه جا افتاده است که برای انسان‌های اهل علم و دالش و اندیشمند که از روی خواهش‌های نفسانی و هوا هوس تفکر نمی‌کنند و از زاویه دید عمیق‌تری به مسائل می‌نگرند، از لفظ حکیم استفاده شود به همین دلیل برای فردوسی از این کلمه استفاده می‌کنیم چون او تمام ویژگی‌های ذکر شده را دارا است.

فردوسی هم به علم و دانش زمان خودش مسلط بود و هم سعی می‌کرد از زاویه‌های عمیق‌تر و گسترده‌تری به مسائل نگاه کند، او مردی ژرف نگر، آزاد اندیش، تیزبین و نکته سنج در رویدادهای گذشته و حال بود.

جلال خالقی مطلق بر این باور است که شاهنامه بزرگترین و کامل‌ترین منبعی است که فرهنگ و ادب دوران ساسانی را به نمایش می‌گذارد و در فرهنگ شاعران نیز اثرگذار بوده است، به همین دلیل فردوسی را حکیم می‌نامند. حکمت و علم و دانش فردوسی از حکمت علمی و اخلاق سرچشمه گرفته است به طوری که اگر شاهنامه را مورد بررسی قرار دهیم متوجه می‌شویم که از لحاظ اخلاق و فرهنگ در نوع خود بی‌نظیر است، به همین دلیل خالقی مطلق شاهنامه را حماسه‌ای معنوی می‌نامد. خالقی مطلق بیان می‌کند که فردوسی در شاهنامه فلسفه زندگانی را از دیدگاه خودش بیان می‌کند و آن را سراسر سرود مهر ایران می‌داند.

مطلق می‌گوید که سراسر شاهنامه پر از پند و اندرزهایی است که اگر شاهان و کشورگشایان و فرمانروایان از آن پند و اندرز‌ها استفاده کنند، بیشک دورانی سراسر موفقیت و پیروزی را پشت سر خواهند گذاشت.

خالقی مطلق، اندرز خسرو پرویز به پسرش شیرویه را شایسته آب زر و آویختن پیش چشم سردمداران می‌داند:

که ایران چو باغیست خرم بهار

شکفته همیشه گل کامگار

پر از نرگس و نار و سیب و بهی

چو پالیز گردد ز مردم تهی

سپر غم یکا یک ز بن برکنند

همه شاخ نار و بهی بشکنند

سپاه و سلیحت دیوار اوی

به پرچینش بر نیزه‌ها خار اوی

اگر بفگنی خیره دیوار باغ

چه باغ و چه دشت و چه دریا، چه راغ

نگر تا تو دیوار او نفگنی

دل و پشت ایرانیان نشکنی

کزان پس بود غارت و تافتن

خروش سواران و کین آختن

زن و کودک و بوم ایرانیان

به اندیشه بد منه در میان

تو سالی چنین بر توبر بگذرد

خردمند خواند تو را بی‌خرد

فردوسی دوری جستن از کردارهای ناشایست، پرهیز از شتاب و عجله کردن، بردباری و صبوری، نرمی و انعطاف پذیر بودن، پرهیز از خودپسندی و غرور و تکبر، شناخت ارزش و جایگاه دیگران و احترام قائل شدن برای آنها، چشم نداشتن به زرق و برق زندگی، نیکو سخن گفتن، همنشینی با دوستان دانا و خردمند و افراد نادان را به خردمندی راهنمایی کردن، اطاعت کردن از خداوند و موضوعات این چنینی را سرچشمه‌های خرد می‌داند و بنیاد آن به شمار می‌آورد.

خرد یک نیروی درونی و معنوی است که خداوند به انسان عطا کرده است و اگر از آن به شیوه درست و صحیح استفاده شود، می‌تواند دارنده‌اش را به برترین جایگاه‌های انسانیت برساند و باعث رشد و تعالی وی شود. خرد و عقل بهترین و ارزشمندترین دارای انسان است، این دو عنصر مهم انسان را از حیوان جدا کرده و به انسان این توانایی را می‌دهد که درست و غلط را از یکدیگر متمایز کرده و مسیر درست را انتخاب کند. با اینکه شاهنامه پر از مطالب شگفت انگیز، کارهای خارق‌العاده و سحر و جادو است، اما با این وجود فردوسی با شگفتی و ذوق فراوان درباره خرد و خردورزی صحبت می‌کند.

فردوسی توجه ویژه‌ای به اهمیت خرد دارد و در قسمت‌های مختلف شاهنامه به این موضوع اشاره می‌کند و اشعار مختلفی در این باره می‌آورد.

فردوسی شخصیت منصفی داشته و امانتدار بسیار خوبی بوده است. ریاکاری گریزان بوده و همیشه از روی صداقت رفتار می‌کرده، او فردی بسیار صادق و درستکار بوده و همیشه از روی صداقت صحبت کرده است، او بی‌ پرده و بدون درد سخن می‌گفته برای مثال می‌توان به انتقاد او از شعر دقیقی اشاره کرد یا درباره فراخواندن پادشاهان به دادگستری سخن گفت.

شاهنامه به زیبایی تمام درباره تمام موضوعات سخن گفته است و به هر چیزی که دانستن آن لازم و ضروری باشد اشاره کرده است، برای مثال مفاهیمی همچون (باور به ماندگاری نام نیک، انصاف در برابر دشمن، ستایش و تشویق کوشش و دانش، مهربانی با همسر و فرزند و اهل خانواده، دوری از عجله و شتاب زدگی در کارها، نکوهش تنبلی و آز و دروغ و دورویی، باور به ناپایداری جهان) به دفعات زیاد در سراسر شاهنامه تکرار شده‌اند و بسیار به آنها پرداخته شده است. فردوسی از جمله کسانی است که قبل از انجام هر کاری، درباره آن موضوع به خوبی تفکر می‌کند و همیشه بر رفتار خود تسلط کامل دارد و با آگاهی کامل دست به اقدام می‌زند.

فردوسی از جمله شاعرانی است که چندان مشهور نیست ولی اگر به متن شاهنامه توجه کنید، به راحتی متوجه نجابت گفتار و پاکی سخن او می‌شوید، او در اشعار و گفتارش از به کار بردن واژه‌های زشت و زننده خودداری کرده است به طوری که حتی یک واژه ناپسند هم مشاهده نمی‌شود. فراموش نکنید که او برای زنده نگه داشتن زبان فارسی، تلاش فراوانی کرده است.

همانطور که قبلا هم گفته شده، فردوسی به شدت به منابع در دسترسش پایبند بوده و به آنها وفادار بوده است، به همین دلیل در برخی قسمت‌های شاهنامه، فردوسی مجبور شده است که سخنان خشمگینانه قهرمانان داستان‌هایش را نوشته و دشنامی از زبان آنها بر قلم بیاورد، این دشنام‌ها به هیچ عنوان از حد و حدود متعارف فراتر نرفته‌اند.

دشنام‌ها و ناسزاهایی که فردوسی به خاطر رعایت امانت، ناگزیر از بیان آنها بوده، هیچ یک از مرز پاکی و نجابت خارج نشده‌اند و این موضوع زمانی بیشتر به چشم می‌آید که شاهنامه را با دیوان دیگر شاعران مقایسه می‌کنیم.

همین نجابت و پاکی در سخن و رعایت آداب باعث شده است که شاهنامه به کتابی خاص و متمایز از دیگر کتاب‌های نوع خودش تبدیل شود و مفاهیم به بهترین شکل منتقل شوند.

اثرپذیری فردوسی از دیگران

محمدعلی اسلامی ندوشن، که ادیب، نویسنده، حقوقدان و محقق ایرانی است، معتقد است سه اثر حماسی بزرگ جهان — یعنی ایلیاد و ادیسه هومر (ادیسه یکی از دو کتاب کهن حماسی یونان اثر هومر است، دنباله ایلیاد به شمار می‌رود و به صورت مجموعه‌ای از سرودها گردآوری شده، اما شیوه روایت آن با ایلیاد تفاوت دارد)، مهاباراتا و رامایانای هند (رامایانا در کنار مهاباراتا، دو منظومه بزرگ حماسی هند را تشکیل می‌دهد و نقش مهمی در ادبیات حماسی هند دارد) و نیز شاهنامه فردوسی — ریشه‌ای آریایی دارند و به همین دلیل میان آنها شباهت‌هایی دیده می‌شود.

اسلامی ندوشن باور دارد هرچند میان شاهنامه و آثار هومر همانندی‌هایی وجود دارد، فردوسی از هومر تأثیر نگرفته است؛ زیرا با توجه به شرایط زمانه فردوسی و فضای فرهنگی ایران در آن دوره، بعید به نظر می‌رسد که فردوسی با آثار هومر آشنا بوده باشد.

اثرگذاری فردوسی بر دیگران

فردوسی در شاهنامه، فرهنگ کهن ایران باستان را به فرهنگ دوران خود پیوند زد. او توانست میراث ایران پیش از اسلام را با جهان پس از اسلام مرتبط کند. فردوسی با آفرینش شاهنامه، ادبیات فارسی را به سطح بالاتری برد و اگر این کتاب نبود، رشد ادبیات فارسی بسیار دشوار می‌شد. به همین خاطر بسیاری بر این باورند که اگر فردوسی نبود، شاعرانی مانند خیام، مولوی و حافظ نیز نمی‌توانستند به چنین جایگاه بلندی برسند و نامی ماندگار از خود به جا بگذارند.

فردوسی با شاهنامه بر بسیاری از آثار ادبی پس از خود تأثیر گذاشت و تقریباً همهٔ حماسه‌سرایان فارسی‌زبان پس از او، تحت تأثیر شاهنامه قرار گرفتند. برخی از پژوهشگران معتقدند که حتی شاعران سده‌های پنجم و ششم هجری، علاوه بر فردوسی، از آثار پیش از او نیز الهام گرفته‌اند.

این تأثیر تنها به آثار حماسی محدود نمی‌شود؛ بلکه انواع دیگر نوشته‌ها و سروده‌ها نیز از شاهنامه تأثیر پذیرفته‌اند. برای نمونه، سنایی، عارف و شاعر بزرگ سده‌های پنجم و ششم، نخستین کسی بود که از شخصیت‌ها و روایت‌های شاهنامه برای بیان مفاهیم عرفانی و اخلاقی استفاده کرد. پس از او، این شیوه در نظم و نثر فارسی گسترش یافت.

همچنین در میان آثار ادبی متأثر از شاهنامه، می‌توان به مضامین عاشقانه نیز اشاره کرد؛ هرچند این مضمون‌ها به صورت پراکنده مطرح شده‌اند. برای مثال، در شعر سعدی و قاآنی نمونه‌هایی از این تأثیرپذیری دیده می‌شود.

بسیاری از غزل‌سرایان فارسی نیز از فردوسی و شاهنامه تأثیر گرفته‌اند. شاعرانی مانند قطران تبریزی، ناصر خسرو، ازرقی هروی، مسعود سعد سلمان، عثمان مختاری، سنایی، انوری، سوزنی سمرقندی، امیر معزی، خاقانی، مولوی، امامی هروی، سعدی، اوحدی مراغه‌ای، ابن یمین، عبید زاکانی، حافظ و جامی، هر یک به گونه‌ای از شاهنامه بهره برده‌اند.

شهنشاه‌نامه اثر فتحعلی صبا، که دربارهٔ جنگ‌های فتحعلی شاه قاجار سروده شده، نیز تقلیدی از سبک شاهنامه است. در دورهٔ معاصر، پس از انقلاب مشروطه و با رشد نگرش ملی‌گرایانه، بار دیگر شاهنامه مورد توجه ویژه قرار گرفت و همزمان با برگزاری جشن هزارهٔ فردوسی در سال ۱۳۱۳، خاورشناسان بسیاری به تحقیق دربارهٔ این اثر پرداختند.

بر پایهٔ داستان‌های شگفت‌انگیز و جذاب شاهنامه، نمایشنامه‌های زیادی نیز نوشته شده است. همچنین شاعران معاصر و نوپرداز، از میرزاده عشقی و عارف قزوینی گرفته تا محمدتقی بهار، شهریار، حسن مسرور، فریدون مشیری و مهدی اخوان ثالث، در شعرهای خود از فردوسی و شاهنامه الهام گرفته‌اند.

فردوسی نه تنها در ادبیات فارسی، بلکه در عرصهٔ جهانی نیز تأثیرگذار بوده است. تا سال ۱۳۸۵، تعداد ۵۹۴۲ اثر شامل مقاله، کتاب، ترجمه، نقل‌قول، نسخه‌های خطی، چاپ‌های مختلف شاهنامه، خلاصه‌ها، نمایشنامه‌ها و آثاری مانند یوسف و زلیخا — که به فردوسی نسبت داده شده — بر پایهٔ شاهنامه گردآوری یا خلق شده‌اند.

جایگاه جهانی فردوسی

شاهنامه فردوسی به خاطر ترجمه شدن به زبان‌های مختلف در سراسر جهان، شناخته‌شده و محبوب شده است. این شهرت باعث شده تا نام فردوسی نیز در همه جای دنیا بر سر زبان‌ها بیفتد و مورد احترام قرار گیرد.

**تندیس‌های فردوسی:**
تندیس‌های زیادی از فردوسی در مکان‌های مختلف نصب شده است. برای نمونه، می‌توان به تندیس او در دانشگاه فردوسی مشهد، تندیسی که ایرانیان مقیم هند به دانشگاه تهران هدیه داده‌اند، تندیس رخش در سیستان و تندیس دوشنبه در تاجیکستان اشاره کرد. البته این فهرست کامل نیست و تندیس‌های دیگری نیز وجود دارند. یکی از معروف‌ترین آن‌ها، تندیس فردوسی اثر ابوالحسن صدیقی است که در میدان فردوسی تهران قرار دارد و در پنجم مهرماه سال ۱۳۵۰ رونمایی شد. همچنین تندیس‌های دیگری از این هنرمند، نزدیک آرامگاه فردوسی در طوس و در کنار میدان فردوسی در شهر رمِ ایتالیا دیده می‌شود.

تاسیس نهادهایی به نام فردوسی

اولین سازمان رسمی در ایران که برای تحقیق و مطالعه درباره شاهنامه ایجاد شد، “بنیاد شاهنامه فردوسی” نام داشت. این بنیاد یک مرکز تحقیقاتی وابسته به وزارت فرهنگ و هنر در زمان محمدرضا پهلوی بود که در سال ۱۳۵۰ تأسیس شد. هدف اصلی آن، پیشبرد مطالعات مربوط به شاهنامه، تصحیح و انتشار نسخه‌ای دقیق و علمی از این کتاب بود.

بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷، این بنیاد همراه با یازده مؤسسه فرهنگی دیگر در “مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی” که زیر نظر وزارت علوم و آموزش عالی فعالیت می‌کرد، ادغام شد. نام این مرکز امروزه “پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی” است. این پژوهشگاه یک مرکز ملی وابسته به وزارت علوم، تحقیقات و فناوری است که وظیفه اصلی آن تحقیق و مطالعه در زمینه‌های علوم انسانی و فرهنگی می‌باشد.

سازمان دیگری که در این حوزه فعال است، “بنیاد فردوسی” نام دارد. این بنیاد یک سازمان غیردولتی است که در ۲۷ اسفند ۱۳۸۴ با مجوز سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری تأسیس شده است. این بنیاد در دو شهر تهران و مشهد دفتر دارد و دبیرخانه مربوط به دانش‌آموزان آن نیز در تهران مستقر است.

از جمله دستاوردهای مهم این بنیاد، ثبت “هزاره پایان سرایش شاهنامه” در فهرست رویدادهای مهم علمی، فرهنگی و هنری یونسکو در سال‌های ۲۰۱۰-۲۰۱۱ میلادی است. این اتفاق، اولین بار بود که یک رویداد بر اساس سال خورشیدی در یونسکو به ثبت می‌رسید. پیشنهاد بنیاد فردوسی برای این ثبت، در سی و پنجمین کنفرانس عمومی یونسکو با موافقت ۱۹۲ کشور عضو روبرو شد.

در پاییز سال ۱۳۸۹، به دنبال گسترش روابط فرهنگی بین ایران و آلبانی و بر اساس توافق‌نامه‌ای بین دو نهاد فرهنگی و آموزشی، و همچنین به احترام ثبت “هزاره شاهنامه فردوسی” در یونسکو در سال ۲۰۱۰، مؤسسه‌ای به نام “مؤسسه فردوسی” در شهر تیرانا، پایتخت آلبانی، در سطح دانشگاهی شروع به کار کرد.

اندیشه سیاسی فردوسی

متفکران و پژوهشگران بسیاری درباره اندیشه سیاسی فردوسی تحقیق و مطالعه کرده‌اند و بسیاری از آنها در این باره کتاب و مقاله نوشته‌اند، حتی برخی از سیاست پیشگان از اندیشه سیاسی فردوسی تاثیر گرفته و از آن استفاده کرده‌اند، البته اندیشه سیاسی و اجتماعی فردوسی برای مردم عادی نیز قابل توجه بوده و بسیاری سعی می‌کنند که اطلاعات خود را راجب این موضوع بالا ببرند، اندیشه سیاسی و اجتماعی فردوسی به موضوعاتی مانند آرمانگرایی، زمانه ستیزی و دادخواهی و عدالت خواهی، ستم ستیزی، مردم داری، مدارا با مخالفان و مردم اشاره می‌کند. این طرز فکر فردوسی به خاطر این است که در آن زمان کتاب‌هایی مانند قابوس نامه و اندرزنامه‌های زیادی وجود داشته است که اندیشه فلسفی سیاسی دوران کهن را در خود جای داده بودند، فردوسی همچنین از اندرزهای اندیشمندان ایران باستان نیز تاثیر گرفته و در امور حکومتی نیز اطلاعات فراوانی داشته است.

با وجود تمام این اطلاعات، فردوسی تمام سعی خود را کرده است که شاهنامه را به روان‌ترین و زیباترین شکل ممکن بنویسد، او سعی کرده که در کتاب خود به ارزش و اهمیت یک نظام عادلانه اشاره کند:

بیا تا جهان را به بد نسپریم

همه بر هم دست نیکی بریم

و همچنین با اعلام و مطرح نمودن این موضوع که فریدون فرخ با شکست ضحاک کار مهمی کرد و این کار را باید هر انسانی انجام دهد به نظام عادلانه و برقراری عدالت تاکید کرده است:

فریدون فرخ فرشته نبود

ز مشک و ز عنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت آن نیکویی

تو داد و دهش کن فریدون تویی

واکنش‌های سیاسی:

فریدون هوادار گرایش سیاسی و فرهنگی ابومنصور محمد بن عبدالرزاق بوده است.

در شاهنامه داستان هفت خوان اسفندیار آمده است او در فرهنگ کهن، پهلوان و شاهزاده‌ای پرمایه و کلیدی است.‌

داستان رستم و اسفندیار پرداخته ذهن خود فردوسی می‌باشد.

رستم شاهنامه نماینده اندیشه‌های فردوسی می‌باشد.

یکی از ویژگی‌های سیاسی شخصیت رستم این است که او از لحاظ اخلاقی خودمدار و خودکفا بوده است یعنی او سرکش و عاصی بوده و مطیع تام عوامل هیچ رهبر سیاسی یا دینی نبوده است و برای خود استقلال و آزادی فردی قائل بوده و به هیچ وجه آزادی فردی خود را فدای هیچ قانون و نظامی نمی‌کند و به خاطر ایران دوستی و میهن پرستی به شاه خدمت می‌کند نه چیز دیگر، او برای قانون تا آنجا که فردیت و عزت نفس خود را مخدوش نکند احترام قائل است و این نکته در اشعار او قابل مشاهده می‌باشد:

که گفتت برو دست رستم ببند

نبندد مرا دست چرخ بلند

اگر چرخ بلند اخری برکشد

زهر اختری‌ لشکری برکشد

به گرز گران بشکنم لشکرش

پراکنده سازم به هر کشورش

تاثیرات:

اندیشه‌های حکیمانه فردوسی در سیاست، نقش مهمی در تاریخ ایران ایفا کرده است. رضا شاه پهلوی به شاهنامه علاقه‌ی زیادی داشت و می‌کوشید از اندیشه‌های فردوسی در کارهایش الهام بگیرد. همچنین مهدی اخوان ثالث، شاعر نامدار، هم در شیوه‌ی سخن‌سرایی و هم در بینش فکری خود، از فردوسی پیروی می‌کرد.

در آیینه آثار هنری:

در مورد فردوسی، کارهای هنری بسیاری خلق شده‌اند. برخی از این آثار، مانند فیلم عبدالحسین سپنتا و نمایش «دیباچه نوین شاهنامه» اثر بهرام بیضایی، از جنبه‌های سیاسی زندگی و آثار او الهام گرفته‌اند. هر دوی این آثار، فردوسی را انسانی معرفی می‌کنند که به درگیری‌های قبیله‌ای بی‌اعتنا بود و از ستمی که بر مردم عادی و از جانب حاکمان می‌دید، رنج می‌برد و او را شخصیتی می‌دانند که با فرهنگ و تمدن مخالف نبود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن