معنی ضرب المثل ” پوست خرس نزده میفروشه “

همه چیز دربارهٔ مفهوم ضرب‌المثل «پوست خرس نزده می‌فروشد» + داستان 🐻

این ضرب‌المثل برای کسی به کار می‌رود که دربارهٔ کاری که هنوز انجام نشده یا نتیجه‌ای که هنوز حاصل نشده، ادعا می‌کند و مطمئن حرف می‌زند. یعنی فرد خیال‌پردازی می‌کند و چیزی را که در واقعیت در دست ندارد، قطعی و مسلم فرض می‌کند.

مثلاً وقتی کسی می‌گوید: «اگر این شغل را پیدا کنم، حتماً خانه بزرگی خواهم خرید»، دیگری ممکن است در پاسخ بگوید: «انگار پوست خرس نزده می‌فروشی!» یعنی اول شغل را پیدا کن، بعد برای پولش برنامه‌ریزی کن.

**داستان پشت این ضرب‌المثل:**

در روزگاران قدیم، دو شکارچی در جنگلی زندگی می‌کردند. یک روز یکی از آنها به خانه بازگشت و با غرور به دوستش گفت: «امروز یک خرس بسیار بزرگ شکار کردم! پوست ارزشمندی دارد و می‌خواهم آن را بفروشم و با پولش زندگی‌ام را متحول کنم.»

دوستش که مرد عاقل‌تری بود، پرسید: «خرس کجاست؟»

شکارچی مغرور پاسخ داد: «هنوز او را نکشته‌ام! فردا صبح به شکار می‌روم و مطمئنم که او را خواهم گرفت. از همین حالا دارم برای خرج پول پوستش برنامه می‌ریزم.»

مرد عاقل با شنیدن این حرف‌ها shook سر داد و گفت: «ای دوست، اول باید خرس را شکار کنی و پوستش را بگیری، بعد آن را بفروشی. تو داری پوست خرسی را که هنوز نداری، می‌فروشی!»

و این داستان به‌صورت ضرب‌المثلی درآمد که به ما یادآوری می‌کند قبل از به دست آوردن چیزی، برای آن برنامه‌ریزی نکنیم و روی موفقیت‌های قطعی‌نشده حساب باز نکنیم.

پوست خرس نزده میفروشه

در این مطلب، می‌خواهیم معنی، مفهوم و داستان پشت این ضرب‌المثل ایرانی را بررسی کنیم. در ادامه با ما همراه باشید.

معنی پوست خرس نزده میفروشه چیست؟

۱- یعنی به جای اینکه تصمیم درست بگیرد و دست به کار شود، در رویاها و خیال‌های خودش غرق می‌شود.
۲- یعنی هدف‌هایش را بر پایه چیزهایی می‌گذارد که رسیدن به آن‌ها سخت یا غیرممکن است.
۳- معمولاً این ضرب‌المثل را برای افرادی به کار می‌برند که با حرف‌های بی‌اساس و وعده‌های توخالی، دل دیگران را شاد می‌کنند، اما خودشان از قبول مسئولیت فرار می‌کنند.

داستان ضرب المثل پوست خرس نزده میفروشه

دو شکارچی با هم توافق کردند که برای شکار خرس بروند و پوستش را بفروشند تا درآمد خوبی به دست آورند. اولی شجاع و بی‌باک بود، اما دومی در هر کاری تردید داشت و جسارت اقدام کردن را نداشت. چند روزی در منطقه شکار ماندند، اما نتوانستند خرسی پیدا کنند.

شکارچی دوم گفت: اگر اوضاع همین‌طور پیش برود، همه ذخیره غذایمان تمام می‌شود. چاره‌ای نیست، بهتر است برگردیم. شکارچی اول پاسخ داد: دست خالی که نمی‌شود برگشت. مگر نمی‌گویند این دو نفر نتوانستند حتی یک خرس شکار کنند؟ باید فکری بکنیم.

چند دقیقه در سکوت گذشت. هر دو به فکر چاره بودند تا این که یکی از آن‌ها پیشنهادی داد: به شهر برمی‌گردیم، آب و غذا تهیه می‌کنیم و دوباره به اینجا می‌آییم و این بار تمام تلاشمان را برای شکار خرس می‌کنیم. دوستش پرسید: با چه پولی؟ ما همه پول‌مان را در راه خرج کردیم و چیزی برایمان نمانده!

او پاسخ داد: نگران نباش. پوست خرس را از قبل می‌فروشیم و با پول آن وسایل لازم را می‌خریم. بعد خرس را شکار می‌کنیم و به شهر برمی‌گردیم. هر دو با هم موافقت کردند و به شهر بازگشتند. آن‌ها با پیش‌فروش پوست خرس، پول سفر دوباره را فراهم کردند و راهی منطقه شکار شدند.

در کمین خرس نشسته بودند که بالاخره خرس ظاهر شد. شکارچی اول نشانه رفت. در همان لحظه، دوست ترسویش که دست و پایش از ترس می‌لرزید، گفت: نکند خرس عصبانی شود و به ما حمله کند؟ اگر اشتباه شلیک کنی چی؟ اگر… اگر…!

آن‌قدر حرف زد که حواس شکارچی اول پرت شد و تیرش به خطا رفت. خرس به دنبال آن‌ها دوید. هر دو فرار کردند. شکارچی اول که جلوتر ایستاده بود، فاصله کمی با خرس داشت. دوست ترسویش سریع فرار کرد و بالای یک درخت پنهان شد.

از بالا دید که شکارچی اول روی زمین افتاده و خودش را به مردن زده است و هیچ تکان نمی‌خورد! خرس کمی دور او چرخید و سپس رفت. وقتی خرس دور شد، شکارچی دوم نزدیک دوستش آمد و گفت: انگار خرس چیزی به تو گفت و رفت!

شکارچی شجاع با کنایه پاسخ داد: آره! گفت: اولاً اگر نمی‌توانی کاری را انجام دهی، با کسی که به اندازه کافی نمی‌شناسی، انجامش نده! ثانیاً پوست خرسی را که هنوز شکار نکرده‌ای، نفروش!

ضرب‌المثل: پول علف خرس نیست

اختصاصی-آرین لوتوس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن