معنی ضرب المثل ” یک خشت هم بگذار در دیگ “

**همه چیز دربارهٔ معنی و مفهوم ضرب‌المثل «یک خشت هم بگذار در دیگ» + داستان**

این ضرب‌المثل در موقعیت‌هایی به کار می‌رود که یک کار بزرگ و گروهی در حال انجام است و از همه کس، حتی کسانی که کمک کوچکی می‌توانند بکنند، دعوت می‌شود تا سهمی هرچند ناچیز در آن داشته باشند. هدف اصلی، تشویق به مشارکت جمعی است و تأکید می‌کند که هیچ کمکی، هرچند کوچک، بی‌ارزش نیست.

**داستان پشت ضرب‌المثل:**

روزی روزگاری، در یک کاروانسرای شلوغ، آشپزی قصد داشت برای تمام مسافران و کارگران خسته غذا بپزد. او دیگ بزرگی را پر از آب کرد و شروع به پختن آش نمود. مردم یکی پس از دیگری برای پرسیدن غذا می‌آمدند. آشپز از هرکس که غذا می‌خواست، خواهش می‌کرد: «یک خشت هم بگذار در دیگ!»

در آن زمان، از خشت‌های پخته‌نشده (آجُر خام) برای تنظیم حرارت زیر دیگ استفاده می‌شد. وقتی خشتِ خام را زیر دیگ داغ می‌گذاشتند، رطوبت داخل آن گرم می‌شد و به تدریج تبخیر می‌شد و این کار کمک می‌کرد آتش ملایم‌تر و پایدارتر بسوزد.

هر مسافری که این درخواست را می‌شنید، با کمال میل یک خشت به زیر دیگ اضافه می‌کرد. این مشارکت کوچک هر فرد، در نهایت باعث می‌شد آتش زیر دیگ بزرگ همیشه روشن بماند و غذای همه به خوبی بپزد. بنابراین، کمک کوچک هرکس، در موفقیت نهایی و سیر شدن همه، نقش مهمی داشت.

این داستان به ما یادآوری می‌کند که در کارهای دسته‌جمعی، مانند ساخت مدرسه، کمک به نیازمندان یا پاکسازی محیط زیست، شرکت کردن همه، حتی با یک اقدام کوچک، بسیار ارزشمند و تعیین‌کننده است.

یک خشت هم بگذار در دیگ

در این نوشته، می‌خواهیم با هم معنی و مفهوم یکی از ضرب‌المثل‌های کهن و پرمعنی ایرانی آشنا شویم. با ما همراه باشید.

معنی ضرب المثل یک خشت هم بگذار در دیگ چیست؟

این ضرب‌المثل زمانی استفاده می‌شود که فردی ادعای مهارت و توانایی زیادی دارد، اما در واقعیت دانش و تجربه کافی در آن زمینه ندارد. به اصطلاح، خود را بسیار ماهر و کاربلد نشان می‌دهد، در حالی که چنین نیست.

داستان عروس پرادعا و مادرشوهر زیرک

داستان این ضرب‌المثل از زندگی یک عروس تازه در یک روستا شروع می‌شود. این عروس که آدم مغرور و پرادعایی بود، با مادرشوهرش زیر یک سقف زندگی می‌کرد. او نمی‌توانست غذای خوب و خوشمزه‌ای بپزد، اما دوست داشت این کار را یاد بگیرد. با این حال، به خاطر غرورش، نمی‌خواست مستقیم از مادرشوهرش کمک بخواهد و کوچک شود.

یک روز پیش مادرشوهر رفت و گفت: “می‌خواهم پلو و خورش‌هایم طعم بهتری داشته باشند. شما چطور این کار را می‌کنید؟” مادرشوهر با حوصله شروع به توضیح کرد: “اول باید برنج را خیس کنی.” عروس با عجله جواب داد: “این را که بلدم.” بعد مادرشوهر گفت: “بعد باید به اندازه کافی نمک بریزی.” عروس دوباره گفت: “این را هم بلدم.” سپس مادرشوهر روش پخت خورش را گفت، اما عروس باز هم تأکید کرد که همه چیز را می‌داند.

مادرشوهر که دید عروسش بیش از حد ادعا می‌کند و هیچ نکته‌ای را قبول نمی‌کند، در پایان با лукаوری گفت: “وقتی برنجت دم کشید، یک قالب خشت هم داخل دیگ بگذار.” عروس، بی‌آن که فکر کند، باز هم گفت: “آره، این را هم بلدم.”

وقتی عروس دستورها را اجرا کرد و خشت را هم داخل قابلمه گذاشت، با گرم شدن دیگ، خشت نرم شد و تمام غذا را گلی و غیرقابل خوردن کرد. این اتفاق باعث شد عروس پرادعا درس بزرگی بگیرد: وقتی چیزی را بلد نیستی، نگو “بلدم” و ادعای بی‌جا نکن.

♦ امروز این ضرب‌المثل برای کسانی به کار می‌رود که در کاری تخصص ندارند، اما خود را expert نشان می‌دهند و زیاد ادعا می‌کنند.

پیشنهادی: ضرب المثل‌های بیشتری بخوانید
اختصاصی-آرین لوتوس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن