پنج ترانه عالی برای تمرین خوانندگی

اگر به هنر آواز و خوانندگی علاقه‌مند هستید، علاوه بر یادگیری مبانی موسیقی، باید مداوم تمرین کنید و پشتکار داشته باشید. انتخاب ترانه‌های مناسب برای تمرین بسیار مهم است، چون هر آهنگ و شعری برای رشد صدای شما مناسب نیست. در این نوشته از وبلاگ آرین لوتوس، پنج آهنگ فوق‌العاده را به شما معرفی می‌کنیم که می‌توانند در مسیر تمرین خوانندگی کمکتان کنند. اگر عاشق خواندن هستید، با کمک این ترانه‌ها می‌توانید مهارت خود را تقویت کنید.

مهارت ها و روش هایی برای تمرین خوانندگی و آواز

تمرین زیاد، پیاپی و درست
هنر خوب گوش دادن
آماده کردن و گرم کردن صدا
سعی کن با صدای خودت بخوانی
شکیبایی و حوصله هنگام تمرین
گوش دادن به آوازهای قدیمی و اصیل
اعتماد به نفس در خواندن

ترانه هایی که برای تمرین خوانندگی مناسب هستند

شعر اول

صدایم کن ای میهن، با همه توان؛ انگار که دلتنگ شده‌ای
از این همه سخت‌گیری و بی‌عدالتی بر رودهایت، سخت در عذابی
صدایم کن همانند کسی که از دوری بی‌تاب شده
صدایم کن که از عشق تو، آرام آرام فرسوده می‌شوم
ماه و زمین و آسمان، در غربت چون زندان به نظرم می‌آیند
مردن تدریجی و نابودی، برایم عادی شده است
حرفی بزن که گرمای صدایت، در قلبم جریان یابد
صدایم کن، صدایم کن که در این تاریکی، خشکیده‌ام
خدایا کاش امشب در وطن خود جان دهم
خدایا کاش شبی در کنار مردم خود باشم
اما گویا دعایم پیش از آن که به تو برسد، می‌میرد
در این دوری، رنگین‌کمان بر آسمانم، مانعی شده است
خوشا به حال مردمی که سال‌ها در دل می‌مانند
خوشا به حال میهمانانی که هر شب در میهن خویش می‌خوابند
خوشا به حال خاک هر خانه‌ای که بوی خوش تو را دارد
خوشا به حال آسمانی که آوای آزادی در آن طنین‌انداز است
صدایم کن، صدایم کن
صدایم کن

ترانه عالی برای تمرین خوانندگی

شعر دوم

از ذهن و دلم بیرون نمی‌روی، آن هم به این زودی… تو آن فرشته پاکی نیستی که من تصور می‌کردم
می‌دانم هرکجا که باشی، با هرکس که بنشینی… به سادگی فراموشم می‌کنی، به این زودی

این همه عاشق بودم، تو نفهمیدی… با تو راستگفتم، تو درک نکردی
من که عاشق بودم، تو نفهمیدی… با تو صادق بودم، تو نفهمیدی

ای کاش از اول می‌فهمیدم که آدم مغروری… ای کاش می‌دانستم از دنیای من فاصله داری
ای کاش آرام آرام از دلم می‌رفتی… بی آنکه آن همه حرف شیرین و دروغ به من بگویی

این همه عاشق بودم…

 شعر سوم

تب عشق تو را از لحظه‌هایم نگیر
این همان حرارتی است که تو را می‌پرستم
وقتی دستان تو را در دست می‌گیرم، احساس می‌کنم تمام جهان در کف دستانم است
من که سال‌هاست پر از غصه بوده‌ام، ببین برای لبخند تو چه کارها که نمی‌کنم
زندگی دلیل ناراحتی‌هایم نبود، تو هستی که وقتی نمی‌خندی، من به گریه می‌افتم

از این پس به سمت من بیا، هر چه بگویی، هر چه بخواهی
از این پس به سمت من بیا، هر چه بگویی، هر چه بخواهی
خودت را به پایین می‌کشی، به پای من
تا تو را پیدا کنم، فقط همین

هیچ چیز جز نگاهت مرا از اوج به زمین نمی‌زند
از خودم بسیار شرمنده می‌شوم وقتی می‌بینم حتی از خود من هم دل‌ات نمی‌گیرد
وقتی حال تو را تغییر نمی‌دهم، بودنم چه فایده‌ای دارد؟

تب عشق تو را از لحظه‌هایم نگیر
از این پس به سمت من بیا، هر چه بگویی، هر چه بخواهی
از این پس به سمت من بیا، هر چه بگویی، هر چه بخواهی

 شعر چهارم

رفتی و مرا در نیمه‌ی تاریک این دنیا تنها گذاشتی
رفتی و مانند سایه‌ای سرگردان بر زمین رهایم کردی
رفتی و جای خالی‌ات را در کنارم احساس نکردی
رفتی و هیچ‌گاه رنج انتظار مرا درک نکردی

می‌سوزم از عشق تو، و این آتش خاموشی ندارد
می‌میرم، ولی یاد نگاهت هرگز از خاطرم محو نمی‌شود
باید باور کنی که من تنهاترین آدم روی زمینم
تو در طلوعی تازه ای، و من در غروبی بی‌پایانم

مرا باور کن، که بی‌تو در شب‌های تنهایی گرفتارم
مرا باور کن، که بی‌تو مانند درختی تنها در بیابانم
ای زیبای من، در جشن تولد تو و زیبایی‌ات
من آخرین شمعم که می‌خواهم در راه باور تو بسوزم

باورم کن، باورم کن
باید مرا باور کنی، من همیشه با توام، هر کجا که باشی
شاید وقتی تنها باشی، کمی از دلتنگی‌ام را حس کنی
پیشم بمان، و ترانه‌ی تنهایی‌ات را با من زمزمه کن
پیشم بمان، و در چشمانم زیبایی‌ات را ببین

مرا باور کن، که بی‌تو در شب‌های تنهایی گرفتارم
مرا باور کن، که بی‌تو مانند درختی تنها در بیابانم
ای زیبای من، در جشن تولد تو و زیبایی‌ات
من آخرین شمعم که می‌خواهم در راه باور تو بسوزم

باورم کن، باورم کن

شعر پنجم

تب عشق تو از لحظه‌هایم جدا نشود
این همان حرارتی است که تو را می‌پرستم
وقتی دستان تو را در دست می‌گیرم، احساس می‌کنم تمام جهان در کف من است
من که سال‌هاست پر از اندوهم، ببین برای لبخند تو چه می‌کنم
زندگی دلیل ناراحتی من نبود، تو نیستی که بخندی، تو نیستی که بخندی، پس من گریه می‌کنم
دیگر از این پس به سمت من بیا، هر چه تو بگویی، هر چه تو بخواهی
دیگر از این پس به سمت من بیا، هر چه تو بگویی، هر چه تو بخواهی
خودت را به پای من می‌آوری
تا تو را پیدا کنم، فقط همین
هیچ چیز جز نگاهت مرا از اوج به زمین نمی‌زند
از خودم بسیار شرمسارم وقتی حتی از من هم دل‌ات پر است
وقتی حال تو را تغییر نمی‌دهم، بودنم به چه کاری می‌آید
تب عشق تو از لحظه‌هایم جدا نشود
دیگر از این پس به سمت من بیا، هر چه تو بگویی، هر چه تو بخواهی
دیگر از این پس به سمت من بیا، هر چه تو بگویی، هر چه تو بخواهی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن