ماجرای ساخت و اجرای قطعه بی نظیر رفته
ماجرای ساخت و اجرای قطعه بی نظیر رفته
قطعه «رفته» با صدای الهه و آهنگسازی همایون خرم، از ترانههای زیبا و ماندگار موسیقی ایرانی است که هنرمندان مطرح دیگری هم آن را اجرا کردهاند. در ادامه این نوشته در وبلاگ آرین لوتوس، داستان پشت صحنه ساخت و اجرای این اثر بینظیر را بخوانید.
ماجرای ساخت و اجرای قطعه بی نظیر رفته
استاد همایون خرم در مورد خلق این قطعه میگویند:
آقای رحیم معینی کرمانشاهی شعری زیبا سرودند و وقتی شعر روی آهنگ قرار گرفت، پیوند بسیار دلنشینی بین آنها ایجاد شد. ما با هم تمرین کردیم و من حتی خودم با ویلن آن را میزدم و زمزمه میکردم تا خانم الهه بتوانند به خوبی آن را یاد بگیرند. زمان گذشت تا اینکه در اواخر سال ۱۳۵۷، خانم الهه ایران را ترک کردند و من دیگر هیچ خبری از این آهنگ نداشتم.
تا اینکه حدود سالهای ۱۳۶۴ یا ۱۳۶۵، خواهرزادهام که از آلمان به ایران آمده بود، در ملاقات با من گفت: “دایی جان، اگر ببینی الهه چه آهنگ زیبایی خوانده! چه کار بزرگی کرده!…”
من گفتم: “بگذار ببینم!” و او یک کاست آورد. روی نوار هیچ اطلاعاتی درج نشده بود و فقط یک کپی ساده از نسخه اصلی بود که کسی برایش ضبط کرده بود. در آن زمان مانند امروز سیدی رایج نبود. به هر حال، وقتی نوار را پخش کردم، گفتم: عجب! چقدر قشنگ است! چند بار پشت هم گفتم چه اثر زیبایی شده و شعرش چقدر دلنشین است و حتی یادم نبود که این آهنگ را خودم ساختهام.

ای که رفته باخود دلی شکسته بردی اینچنین به طوفان تن مراسپردی
تقریباً ده روز بعد، در خانه دوست خوبمان، آن عارف وارسته و هنرمند خوشنویس برجسته کشور، مرحوم استاد “مرتضی عبدالرسولی” بودیم.
ایشان معمولاً بعضی جمعهها برنامه میگذاشتند و اهالی شعر، ادب و موسیقی را در خانه خود جمع میکردند. به من هم لطف زیادی داشتند و دوست داشتند که من در آن جمع حاضر باشم. من هم به دلیل علاقه و احترامی که به ایشان و به حاضرین آن محفل داشتم، هر وقت که امکان داشت به آنجا میرفتم. معمولاً هم آقای “بیژن ترقی” در آن جلسات حضور داشتند.
آن روز هم یکی از همان جمعهها بود. به محض اینکه وارد شدم، آقای عبدالرسولی به استقبالم آمدند و بعد از احوالپرسی گفتند:
«همایون! نمیدانی الهه چه آهنگی خوانده! دلم میخواهد تو هم گوش کنی!»
و دوباره همان آهنگ را پخش کردند. این بار که گوش میکردم، با خودم فکر میکردم: عجب! چه قطعه خوبی ساخته شده. اگر من هم بودم، دقیقاً این قسمت را همینطور میساختم. همین جمله را میگذاشتم… همین جواب را میدادم… آهنگ تمام شد.
از ایشان خواهش کردم که دوباره آهنگ را پخش کنند. این بار در میان آهنگ بود که گفتم: «عجب! یادم آمد آقای عبدالرسولی! این آهنگ مال خود من است!»
ایشان با تعجب گفتند: «چه میگویی؟» و من داستان ماجرا را برایشان تعریف کردم.














































